جشن گاوگیل
در پایان روز پانزدهم دی ماه، یعنی روز دی بمهر یا دیگان سوم- شب هنگام، جشنی در ایران کهن روزگار برپا و برگزار می شد موسوم به گاوگیل، که به اشکال گوناگون چون: گاگیل، گاوگمل،کاکیل،کاکثل، ودرامزینان در کتابهای پیشین ثبت شده است. سبب برگزاری این جشن را گفت اند این است که مملکت ایران در این روز از ترکستان جدا شده وگاوهایی را که ترکستانیان از ایرانیان به یغما برده بودند پسگرته شد. علت دیگر آن که چون ضحاک بر ایران تسلط یافت، گاوهای اثفیان پدر فریدون را به یغما برد. اما در چنین روز وهنگامی که فریدون بر ضحاک پیروز شد وآن گاوها را به جای خود باز گردانید، وچون اثفیان مردی بخشنده ومردم دوست بود وبا به دست آوردن گله هایشان به مردم نعمت فراوان بخشید ، مردم آن هنگام را هر ساله جشن گرفتند.
در این روز بود که فریدون را از شیر گرفتند واو سوار بر گاوی شد. باید توجه داشت ، انچه از حوادث را که ابوریحان به این روز یا شب نسبت میدهد و حاصل شنیده های وی از زبان مردم است. پیوندوربطی دارد به موقعیت بروج در آسمان وشکل قرار گرفتن آنها که از رویشان تفأل وتطیر میکردند وسعد ونحس ایام آتی وبخت را معلوم می نمودند. ابوریحان بیرونی خود در پایان گفتارش به صحت چنین اندیشه ها واعتقاداتی با نقل قول هایی اشاره کرده است.
در شب این روز، یعنی شب شانزدهم آبان، رآن ودند که گاوی از نور که شاخ هایش از طلا وسم هایش از نقره است وچرخ قمر را میشکند، برای ساعتی در آسمان آشکار شده وسپس پنهان می گردد. هر که را در ساعت ظهور چشم بر آن افتد هر دعایی که داشته باشد اجابت خواهد گشت. هم این گاو نورانی که بر بلندای کوهها آشکار می شود، هر گاه دوبار بانگ نماید، نشان آن است که سالی محشون از نعمت وبرکت در پیش است واگر یک بار بانگ زند، نشان خشک سالی وتنگی روزی و معاش می شود.
این روز را نیک میدانندکه با شیر تازه گاو کا بگشایند وبر آن بودند که بامدادان پگاه، پیش از آنکه زبان به سخن بگشایند نیک است یکبه بخورند وترنجی را ببویند که از آن پس سالی در فراخی معیشت خواهند گذراند. ابو ریحان از ناقلی به نام بابلی نقل کرده و آورده که این روز نزد ایرانیان بد شگون ونامبارک است و شن مردم جادوکار ودیوصفت می باشد، چون در چنین روزی بیور اسب بر جمشید دست یافت وجمکشته شدوشریران بر مردم دست یافتند وبه شادی وسرور پرداختند.
هم از نال فوق الذکر یاد شده که در زمان مشید، وی کاکیلی را به ورت انسان دیدکه با چهره ای بس زیبا بر گاوی سپید در حالی که دسته ای سوسن به دست داشت ومی بویید سوار بود.گاو از هفت نوع گوهر ترکیب شده بود: زر، سیم، مس،قلع، اهن و سرب. هر کس را که میدید به نام میخواند واز حالاتش آگاهی می دادونور خود را میان مردمان پخش می نمود. جم ویرا نامید و گفت توکیستی؟ آن سوار گفت: منبخت هستم. جم پرسید از این رفت و آمد و گفت گو چ مقصودی داری؟ گفت: خت واقبال میان مردم تقسیم میکنم. جم پرسیدک در چه هنگامی بخت ومبارکی در میان مردم بیشتر باشد؟ گفت:هنگامی که برج ور میان اسمان باشد ، وچون این گفت در میان آسمان پنهان شد.