سفر به کویر مرنجاب
بسیاری از ضرب المثلهای ایرانی و یا حتی ضرب المثلهای موجود در فرهنگ دیگر کشور ها بر اساس واقعیاتی ساخته شده است که در طی گذشت زمان در دل آن فرهنگ جای گرفته است . و اگر فرهنگ آن کشور تغییر عمده نکرده باشد مطمئنا ضرب المثلها نیز هیچگاه خالی از معنا نمی شوند .
کسانی که اهل سفرند ، ضرب المثل بالا را کاملا حس کرده اند و فهمیده اند و دیده اند که در هر سفر تجربیات جدیدی بر تجربیاتشان افزوده می شود با همسفران جدیدی آشنا میشوند ، و بسیاری مطالب دیگر که میتوان از این دوستان یاد گرفت .
سفر کویر مرنجاب برگزار شده توسط گروه ستاک ، مملو بود از یادگرفتنی هایی که به راحتی این تجربیات را نمیتوان در جای دیگر جست .
تاریخ اجراء : پنجشنیه و جمعه 29و30 بهمن ماه 1384 خورشیدی
تعدا نفرات : 23 نفر
سرپرست : شادفر
از زیباییهای کویر مرنجاب در سفرنامه قبلی تا حدودی گفته ام و نوشته ام . این بار تکرار مکررات نکرده و به سراغ شرح ماوقع سفرنامه می پردازم .
طبق برنامه زمستانی گروه کوهنوردی ستاک ، برنامه پنجشنبه و جمعه مورخ 29و 30 دی ماه 1384 سفر به کویر مرنجاب گنجانده شده است . و دوستان بنده را قابل دانسته و سرپرستی این برنامه را بر عهده اینجانب نهاده اند . تا روز دوشنبه حدود 7 الی 10 نفر ثبت نام کرده اند و با توجه به هزینه پیش بینی شده که بر اساس 15 نفر ( برای مینی بوس ) و 25 نفر برای ( اتوبوس ) پیش بینی شده است با این تعداد نفرات برنامه ملغی اعلام میشود .
اما تا ظهر روز سه شنبه این تعداد به 15 نفر و نهایتا روز چهارشنبه به 23 نفر میرسد . از آنجا که پیش بینی شب مانی در کاروانسرای مرنجاب شده بود لذا صبح روز شنبه همان هفته طی فاکسی به اداره میراث فرهنگی و گردشگری کاشان ، درخواست شب مانی در کاروانسرا ارسال میشود . و خوشبختانه با همکاری صمیمانه مسئولین میراث فرهنگی کاشان و خصوصا جناب آقای " مهندس حیدرزاده " این مجوز تا روز دوشنبه صادر میشود . با توجه به تعداد نفرات شرکت کننده ، یک اتوبوس بنز برای رفتن به کویر مرنجاب در نظر گرفته میشود . و طبق قرار قبلی ، مقرر میشود که دوستان بین ساعت 6:30 الی 7 صبح کنار پل سید خندان گرد هم آیند .
خوشبختانه همگی دوستان سر موعد مقرر در محل حاضر میشوند و ساعت 7 از تهران به سمت کاشان به راه میافتیم . طی راه اتفاق قابل ذکری نمی افتد . درون اتوبوس جهت آشنایی ، دوستان خود را به یکدیگر معرفی میکنند و بنده نیز مقداری در مورد منطقه توضیح میدهم .
ساعت 11 به کاشان می رسیم ، در کاشان بچه ها آخرین خریدهای خود را انجام می دهند . برای راحتی دوستان تعدادی آب معدنی خریداری میشود تا مشکلی از نظر آب آشامیدنی پیش نیاید .
در آران و بیدگل مقداری سیب زمینی و جعبه چوبی برای شب خریداری میکنیم تا خاطره شبی که با دوستان " همت شمیران " به مرنجاب رفته ام را زنده کنم . در کنار امام زاده آران و بیدگل مهندس حیدرزاده زحمت راه را بر خود هموار کرده و مجوز صادر شده را برای گروه می آورند .
حدود ساعت 12 ابتدای جاده خاکی مرنجاب هستیم . بین مسیر دو دوچرخه سوار را می بینیم که به سمت کاروانسرا در حرکت هستند . نرسیده به "خطب شکن" ، گله های شتر را میبینیم که به کنار آبشخورها آمده اند و دوستان و راننده به هیج وجه سعی در رم دادن آنها نمیکنند !!!!!!!
پس از افت و خیز فراوان مسیر ، ساعت 14:15 دقیقه به کنار کاروانسرا میرسیم . چندین گروه دیگر از جمله اتوبوس کلوت نیز به کنار کاروانسرا آمده است ، با مسئول کاروانسرا در مورد شب مانی هاهنگ نموده و پس از توقفی کوتاه در کنار کاروانسرا ساعت 14:30 دقیقه به سمت چاه دست کن به راه می افتیم تا از کنار چاه دست کن به سمت تپه های شنی ( رمل ) پیاده روی کنیم . به دلیل ماسه ای بودن مسیر از چاه دست کن به بعد ، ریسک نکرده و اتوبوس در کنار چاه توقف میکند .
تا ساعت 15:30 ناهار را صرف میکنیم و به سمت تپه های شنی به راه می افتیم . با توجه به بارندگی هفته گذشته نمک موجود در خاک منطقه به سطح آمده است و از دور دست تمام منطقه سفید پوش شده است . و اگر ندانی که در کویر هستی گمان خواهی کرد که برف باریده است . از دور دست به دریاچه خیره میشویم نمیدانیم سراب می بینیم یا واقعا بر روی سطح دریاچه را آب گرفته است ، ولی قاعدتا با توجه دمای هوا سراب نمی تواند باشد . به هر روی به سمت تپه ها می رویم . ساعت 16 به کنار تپه ها میرسیم . از اینجا به بعد دوستان آزادانه بر روی تپه ها به دنبال علائق خود میروند . عکاسان از نور جالب عصرگاهی استفاده میکنند و اساتیدی چون " مصطفی امام " و " صمد آقاجانی " به دنبال عکاسی میروند . "عاشقان" گوشه دنجی پیدا کرده و در خیالات خود سیر میکنند . دوستان پر انرژی از تپه ها بالا و پاییین میروند و هر کسی به نوبه خود از زیبایی تپه ها استفاده میکند .
تا غروب آفتاب بر روی تپه ها می مانیم ، با پایین رفتن آفتاب به کناره تپه ها بازمیگردیم تا در تاریکی کسی گم نشود . چند عکس یادگاری دسته جمعی میگیریم و به سمت اتوبوس به راه میافتیم . در بین راه مقداری هیزم خشک جمع آوری میکنیم تا شب در کنار آتش ، سکوت کویر را این بار با صدای گیتار بشکنیم .
در تاریکی شب به کنار اتوبوس می رسیم عده ای از دوستان علاقه دارند که تا کاروانسرا پیاده بروند لذا این دوستان به سرپرستی آقای " سیامک دانایی " راهی میشوند و بنده نیز برای انجام هماهنگی لازم با مسئول کاروانسرا با دوستانی که با اتوبوس میخواهند بروند میروم . قبل از رسیدن دوستان پیاده ، هماهنگی لازم با مسئول کاروانسرا " عمار " را انجام میدهم . و بعضی از دوستان کوله های خود را به دو اتاقی که برای گروه ما در نظر گرفته شده است، می برند . حدود ساعت 19:30 همه دوستان پیاده به کنار کاروانسرا میرسند . یک گروه دیگر که از کاشان آمده اند آتشی در کنار حوض کاروانسرا روشن کرده اند . چراغهای نفتی که در حجره ها موجود است را روشن میکنیم و برای خوردن شام به درون حجره ها میرویم . پس از پایان شام صدای دل انگیز گیتار همه ما را با خود میبرد . صبح هنگام که " مانی رفیعی " را گیتار بر دوش دیده بودم انتظار شنیدن صدای گیتار را داشتم اما نه به این زیبایی . در پایان برنامه متوجه میشوم که مانی عزیز استاد گیتار است و گیتار تدریس میکند .
پس از جمع کردن سفره شام ، به اتفاق دوستان مقدمات روشن کردن آتش را مهیا میکنیم و دوستان کم کم دور آتش جمع میشوند . مانی عزیز چندین آهنگ دیگر مینوازد و دوستان نیز ترانه ها را با مانی زمزمه میکنند و ……
پس از نیم ساعتی نوبت به دوست عزیز دیگرمان " مصطفی امام " میرسد تا تجربیاتش را در اختیار ما بگذارد آقای امام از کسانی است که نجوم را بر اساس علاقه شخصی دنبال کرده است و هم اکنون نجوم تدریس میکند . اما حیف که تلسکوپ خود را نیاورده است . از تاریکی شب و آسمان زیبای کویر استفاده کرده و برای دوستان علاقمند توضیحاتی در مورد صور فلکی میدهد و خود نیز چندین عکس از مناظر شب میگیرد ، هنری که با دیدن عکسهای شب وی هر کسی را وادار به تحسین میکند . ( برای دیدن برخی عکسهای آقای امام میتوانید به این لینک سر بزنید )
بخاطر اینکه صبح زود باید بیدار شویم ، آماده استراحت می شویم و دوستان آرام آرام به داخل حجره ها می آیند و به داخل کیسه خوابهای خود میروند . الا دو نفر ( آقایان علی زمانی و مصطفی امام ) ، که بیدار ماندن شب آنها را ، خود آرزو داشتم حیف که خستگی امانم نداد تا پا به پای آنها شب بیداری داشته باشم .
صبح ساعت 5:30 بیدار باش را اعلام میکنم تا بتوانیم ساعت 6:30 حرکت کنیم اما هوا سرد است و کیسه خواب گرم و …. نهایتا پس از صرف صبحانه با تاخیری 45 دقیقه ای به سمت دریاچه نمک و جزیره سرگردانی به راه می افتیم . آقای علی زمانی به عنوان سر قدم میرود و بنده نیز در آخر گروه ، به اول دریاچه که میرسیم حدس دیروز ما درست از آب در میآید . حدود پانصد متر از دریاچه را آب با عمق 10 سانتی متر فرا گرفته است . برخی از دوستان اظهار میکنند که بیشتر از این مایل نیستند که جلو بیایند لذا این دوستان به سرپرستی آقای " امید صافی " به کاروانسرا باز میگردند البته تا انتهای محوطه ای که آب وجود دارد با ما می آیند تا از زیبایی های دریاچه خاطراتی با خود ببرند اما پس از آن باز میگردند . از اینجا به بعد آقای سیامک دانایی به عنوان عقب دار گروه و بنده به همراه علی زمانی در جلوی گروه به راه می افتیم ، طبق زمان بندی حداکثر باید ساعت 10:30 از جزیره سرگردانی برگردیم . لذا به دوستان توصیه میشود که کمی سریع تر حرکت کنند . دریاچه بسیار زیباتر از بار اولی است که به منطقه آمده ام . به علت بارندگی هفته قبل تمامی سطح دریاچه سفید رنگ است . با گرمتر شدن آفتاب صدای ترک خوردن بلورهای نمک را می توان شنید . تنها تپه های جنوب کاروانسرا و جزیره سرگردانی جهت ها را نشان میدهند و غیر از این دو ، همه سو تا چشم کار میکند سفیدی نمک دریاچه است و بس. ساعت 10 اولین گروه به بالای جزیره سرگردانی میرسد و مابقی دوستان نیز تا ساعت 10:15 خود را به جزیره میرسانند . آنهایی که بار اولشان است مطمئنا لذت بیشتری میبرند چرا که از بالای جزیره دقیقا میتوان دید که به صورت جزیره ای تنها در میان دریاچه نمک ایستاده ایم . با استراحتی کوتاه ساعت 10:30 به سمت کاروانسرا باز میگردیم . مجددا علی زمانی به عنوان پیش قدم به راه می افتد و سیامک دانایی به عنوان آخرین نفر . نفر اول که علی زمانی است ساعت 12:15 به کاروانسرا میرسد که این زمان در نوع خود رکوردی است . من نیز 12:30 دقیقه به کاروانسرا میرسیم و به ترتیب مابقی دوستان ، که نهایتا ساعت 13 همگی دوستان در کنار حوض و در میان غوغای غازها و اردکها ی حوض مشغول صرف ناهار میشوند ، تا بتوانیم ساعت 14 کاروانسرا را به قصد تهران ترک کنیم و قبل از تاریکی از کویر و جاده خاکی خارج شویم . طبق قرار دوستان سر ساعت 14 آماده می شوند و با گرفتن چند عکس یادگاری در کنار سردر کاروانسرا به سمت تهران به راه می افتیم .
با توجه به اینکه راننده یک بار مسیر را آمده است با گمان اینکه راننده مسیر را می شناسد به عقب اتوبوس میروم تا کمی با دوستان گپ بزنم و به گیتار مانی گوش کنم . هنوز نیم ساعتی نرفته ایم که راننده مرا برای نشان دادن مسیر درست فرا میخواند البته بعد از اینکه چندین دوراهی را خود انتخاب کرده و به دو راهی دیگری رسیده است . در کویر مرنجاب جاده های فرعی فراوانی از جاده اصلی جدا میشوند که اکثر آنها مجددا به جاده اصلی میرسد اما بسیار از آنها برای حرکت اتوبوس و مینی بوس مناسب نیستند چرا که همگی آنها زیر سازی نشده اند و از ماسه بادی تشکیل شده اند و به راحتی هر وسیله نقلیه ای درون آن فرو میرود و بیرون آوردن آن کاری است بس دشوار . هنوز کمی جلوتر نرفته ایم که به گودی میرسیم که بر اثر سیلاب درست شده و مقداری جاده را گود کرده است کم کردن سرعت همانا و گیر کردن درون ماسه همانا . و اینجنین دردسری درست میشود که شاید در ذهن تمامی ما تا آخر عمر باقی بماند و از این دردسر چندین تجربه را بیاموزیم . راننده کمی کم تجربه نشان میدهد و با تقلا کردن بیجا بیشتر و بیشتر اتوبوس را درون ماسه فرو می برد و خواهشهای من که باید زیر لاستیکها خالی شود و سپس با بوته زیر سازی شود به جایی نمیرسد . بعد از نیم ساعت تلاش نتیجه این میشود که زیر اکسل و شاسی اتوبوس کاملا به ماسه می نشیند و تایرها نیز بیشتر ا زنیمی درون ماسه فرو میروند . در همین حین چندین نفر از اهالی محلی با دو دستگاه جیپ به کنار اتوبوس می آیند و کمی سعی و تلاش در بیرون آوردن اتوبوس می نمایند اما وضع خرابتر از این حرفها است . پس از کمی صحبت پیشنهاد میدهند که بروند و با وسایل برگردند و به ازاء بیرون آوردن اتوبوس 50،000 تومان مطالبه مبکنند . در کش و قوس چانه زنی ب آنها ، راننده اتوبوس از شنیدن قیمت ، جوش آورده و با تعصبی که مخصوص آذری زبانهاست میگوید : " با چنگ و دندان شده اتوبوس را درمیآوریم ولی این پول را نمی دهیم " با تشویق راننده همگی دوستان بدون استثناء مشغول میشوند ، با ظرف و کاسه و بشقابی که به همراه داریم مشغول بیرون آوردن ماسه های زیر اتوبوس میشویم . خانمها نیز پا به پای آقایان و بلکه بیشتر از آنها زحمت میکشند . در حین تلاش اولیه که در نیم ساعت اول انجام دادیم بطور اتفاقی متوجه میشویم که خرده های سنگهای موجود در زیر لاستیک کمک بسیار زیادی در ایجاد اصطکاک و حرکت چرخها میکند.
برخی دوستان به دنبال چیدن بوته و جمع آوری سنگ میروند تا پس از بیرون ریختن ماسه ها ، با بوته و سنگ زیر لاستیکها را زیر سازی کنیم . تلاش دوستان از ساعت 14:30 شروع میشود و تاساعت 17 ادامه می یابد نهایتا پس از چندین بار گیر کردن و بیرون آمدن ، اتوبوس را از آن وضعیت فلاکت بار بیرون میکشیم . چیزی که یکی از محلی هایی که پیشنهاد بیرون آوردن اتوبوس را داده بود باور نمیکرد و می گفت انتظار داشتم شما شب را اینجا بمانید . ولی می فهمیم که با تلاش دسته جمعی ، کاری که خود من نیز امیدی به انجام آن نداشتم شدنی است . تلاشی که توسط 25 نفر طی 2:30 نتیجه داد .
به هر صورت پس از بیرون آمدن از آن مهلکه به سمت دو راهی اصلی بازمیگردیم اما به خاطر اینکه تا کنار کاروانسرا بازنگردیم به یکی دیگر از دو راهی هایی که به سمت جاده اصلی میرود وارد میشویم . حال هوا کاملا تاریک شده و گیر کردن مجدد ، مطمئنا شب مانی را به دنبال خواهد داشت . برای مطمئن شدن از مسیر سیامک دانایی به تنهایی با چراغ هدلایت خود جاده را تا کنار جاده اصلی دنبال میکند و با خوشحالی خود باعث خوشحالی دیگر دوستان میشود . نزدیکیهای جاده اصلی مجددا اتوبوس درون ماسه گیر میکند ، اما با تجربه ای که دوستان در بیرون آوردن اتوبوس از ماسه کسب کرده اند سریع اتوبوس را بیرون میشکند و نهایتا ساعت 18 خود را به جاده اصلی می رسانیم و از بیم شب ماندن در کویر رها میشویم .
جا دارد تشکر صمیمانه ای از تمامی دوستان حاضر در برنامه داشته باشم که همگی در این تلاش شرکت داشتند . اما از چند نفر باید بطور جداگانه تشکر نمایم : ( نام نبردن از دیگر دوستان دلیل بر قدردانی نکردن از آنها نیست )
خانمها : نسیم خاکسار – مریم بیات
آقایان : سیامک دانایی – علی زمانی – امید صافی – مصطفی امام
به هر روی پس از افتادن به جاده اصلی ، چشم به جاده می دوزم که دیگرجاده را اشتباه نرویم . ساعت 20 به امامزاده آران و بیدگل می رسیم . پس از شستشوی سر و روی و خرید مقداری تنقلات برای شام به سمت تهران به راه می افتیم . در بین مسیر ، زمانی چند با صدای تنبور امید و زمانی با صدای دلنواز گیتار مانی سپری میکنیم تا خستگی راه را کمتر حس کنیم .
این سفر نیز با تمام تلخی و شیرینهایش به پایان میرسد و مطمئنا همگی ما کمی پخته تر میشویم و تجربیات جدیدی کسب میکنیم تا شاید این تجربیات چراغی باشد فراسوی راه زندگی ما . امید که چنین باشد.