شناخت گویش گرکویهای
گویش مردم گرکویه یکی از گویشهای بازمانده از زبانهای اوستایی، پارسی باستان، پهلوی،سکایی، پارسیک و سغدی است که امروزه بیشتر در پیرامون کویر میانی ایران بدان سخن گفتهمیشود و از آن بنام گویشهای میانی ایران نام میبرند. این گویشها در میان زبانهایی که از آنها نامبرده شد، بیشتر از زبان پهلوی مایه گرفته و در برخی از دیوانهای سرایندگان گذشته مانند بابا طاهرهمدانی، مهان کشفی، فایز دشتستانی، درویش عباس گزی و کتابهایی چون: گویش گرینگان نوشتهیحیی ذکاء و گویش تاتی و هرزندی نوشته عبدالعلی کارنگ از آنها سخن به میان آمده است. کتابواژهنامه راجی به گویش مردم دلیجان، نوشته حسین صفری دلیجانی و همچنین کتاب واژهنامهگویش بهدینان یزد نوشته دکتر کتایون مزداپور از تازهترین کارها در این زمینه است.
برای آشنا شدن پژوهندگان زبانهای باستانی با جایگاه روایی این گویشها، نیاز به یادآوری استکه جایگاه آنها در برگیرنده شهرها و بخشهایی چون: بخشهای گرکویه باختری و خاوری در جنوبخاوری اصفهان، بخشهای کوهپایه و رودشت (باختری و خاوری) در خاور اصفهان، شهرستان نایینو بخشهای پیرامون آن، شهرستان اردستان و بخشهای پیرامون آن، شهرستان نطنز و بخشهای آن،برخی از بخشهای شهرستان کاشان مانند جوشقان قالی، شهرستانهای دلیجان، خوانسار، برخوار ومیمه، شهرستان خمینی شهر و همچنین زرتشتیان یزد و کرمان میباشد و اگر چه آهنگ و روشگفتاری این گویشها در هر بخش یا شهرستان با یکدیگر نا هماهنگیهایی دارد ولی ریشه واژگان آنهایکی است و همگی آنها در شمار گویشهایی است که برخی از نویسندگان آنها را «پهلویات و برخیدیگر گویشهای مرکزی ایران دانستهاند»
به نوشته استاد جلالالدین همایی، «پایگاه نامآوری زبان پهلوی که در زمان ساسانیان رواییداشته است، عراق عجم و پارهای جاهای دیگر بوده و زبان شکستهای که اکنون در پارهای ازروستاهای آنجا روایی دارد و بنام زبان ولایتی نامآور است مانند: زبان برخی از روستائیان پارسیزبان همدان و زبان گزی در اصفهان، نمونهای از یادگارهای زبان پهلوی است و اینکه در زباننویسندگان گذشته سرودههایی که تا اندازهای به زبان ولایتی گفته شده به نام پهلویات نامآور است،شاید از همین روست. پارهای از سرایندگان پس از اسلام نیز سرودههایی به سبک ولایتی سرودهاندمانند: بندار رازی، بابا طاهر همدانی و روزبهان شیرازی.»
دکتر محمد قائمی استاد دانشگاه اصفهان نیز، گویشهای میانی ایران مانند: گویشهای: سمنانی وبخشهای کاشان و اصفهان را از یادگارهای زبان پهلوی (پارتی) میداند و مینویسد: «زبان پهلویزبان رسمی دربار پارت یعنی پادشاهان اشکانی است و در پارت و شمال باختری ایران در آن زمانبه این زبان سخن میراندند.»
در کتاب تمدن ساسانی آمده است: «به گفته حمزه اصفهانی، ایرانیان را پنج زبان بوده است:پهلوی، دری، فارسی، خوزی، و سریانی. زبان پهلوی منسوب است به پهله و پهله نام پنج شهر،اصفهان، ری، همدان، نهاوند و آذربایجان بوده است.»
سید علی جناب در کتاب الاصفهان مینویسد: «در جرقویه و اواخر رودشت و بعضی از دهاتکوهستانی (کوهپایه) و سده ماربین نزدیک شهر اصفهان و همچنین گز و برخوار، زبان مخصوصیدارند که سایر مردم نمیفهمند. اسم این زبان ولایتی است و اکثر لغات آن پهلوی است که عمومزرتشتیان استعمال میکنند. در قدیم شهری در خاک اسپاهان بوده است به اسم پهله و همچنین پهلهبه معنی شهر هم میباشد. شاید زبان شهری را خواستهاند عربی کنند و گفتهاند ولایتی یعنیشهری.»
دکتر سیروس شفقی استاد جغرافیای دانشگاه اصفهان در این باره چنین نگاشته است: «نشانهایکه از قدمت اصفهان در دست داریم، گویش مردم اصفهان و دیگر روستاها و دهستانهای این منطقهاست که بازمانده اصل و یا دگرگون و ساییده شده گویشهای باستانی مانند: اوستایی پارسی باستانو سکایی و زبان پارسی میانه مانند: پهلوی، پارسیک و سغدی میباشد و زبان شناسان وپژوهندگان زبانهای هند و اروپایی با ضبط این گویشها به خوبی میتوانند در ویژگیهای زبانشناسیزبانهای ایران باستان به بررسی بپردازند بویژه گویشهای: زفره، زواره، اردستان و پیرامون آن، گزبرخوار و حوالی آن، پیکان جرقویه (گرکویه) و پیرامون آن و سده برای دریافت و پژوهش زبانهایکهن دارای اهمیت شایان است.»
و در اینجا پیشنهاد نگارنده به سرپرستان و کارگزاران فرهنگستان زبان و ادب پارسی این است کهبهتر است تا دیر نشده و پیش از آنکه زبانهای بیگانه بر زبان پارسی چیره گردد به بررسی دربارهواژگان این گویشها بپردازند و با بکارگیری واژههای آن در بارور ساختن زبان پارسی و پیراستن آن ازواژههای بیگانه بهرهبرداری نمایند باشد که هم به گسترش زبان پارسی یاری کرده باشند و هم ازفراموش شدن این گویشها جلوگیری نمایند.
چگونگی پایداری زبانهای پهلوی و پارسی نوین
«زبان ایران پیش از اسلام که مادر و ریشه زبان امروز ایران است، پارسی نامیده میشود. این زبانشاخهای از زبانهای هند و اروپایی است و به این روش با برخی از زبانهای جهان متمدن خویشاونداست. زبان پارسیاز آغاز تا به امروز سه دوره جداگانه را پشت سر گذاشته که بدینسان بخشبندیگردیده است.
1ـ پارسی باستان: که در زمان هخامنشیان روایی داشته و فرمانها و نامههای شاهان به آن زباننوشته شده است.
2ـ پارسی میانه (پهلوی): میدانیم که زبانهای ایرانی میانه به دو گروه خاوری و باختری بخشگردیده و هر کدام از این دو گروه خود به دو شاخه شمالی و جنوبی بخشبندی شده است. شاخهشمالی از گروه باختری را پهلوانیک (پارتی) و شاخه جنوبی از گروه باختری را پارسی میانهمیگویند.
3ـ پارسی نوین: زبان پس از اسلام است که با بکارگیری خط عربی به راه نوینی گام نهاد وپارسی دری نام گرفت. این زبان از هر دو زبان پارسی میانه و پهلوانیک مایه گرفته و پس از اسلاماندکاندک، جایگزین زبانهای ایرانی یعنی، سُغدی، پارتی، سکایی، خوارزمی و بلخی شده و از آغازسده چهارم زبان مردمی ایران گردیده است.
خط: خطی را که ایرانیان در روزگار باستان بکار میبردند خط میخی نام نهادهاند. این نامگذاریاز آن روی بوده است که برای نوشتن آن از میله آهنی کوچک یا چوبی مانند میخ بهره میبردند وخطهایی را که بر روی لوح گلی نقش میکردند مانند میخ بود. این خط دارای 36 نشانه بود و از چپبراست نوشته میشد. همه سنگ نوشتههای بازمانده از روزگار هخامنشی به این خط است.
خطی را که ایرانیان در روزگار اشکانی و ساسانی بکار میبردند و تا چند سده پس از اسلام نیز درگوشه و کنار استانهای خاوری ایران برای نگارش نگارشهای اندیشهای و فلسفی وابسته به آیینهایپیش از اسلام بکار میرفت خط پهلوی مینامند. واژه پهلوی از واژه «پرثو» که نام اشکانیان استگرفته شده است.»
استاد جلالالدین همایی مینویسد: «آیا ایرانیان در مقابل این حادثه (فروپاشی ساسانیان وپیروزی عربها بر ایران) چه کردهاند؟ خودداری و پافشاری و یا رضا و تسلیم محض؟ در اینجا بایدجنبه اسلام را از عرب جدا کرد و گفت، ایرانیها دعوت به حقیقت آیین اسلام را از نظر محاسنی کهداشته غالباً پذیرفتهاند ولی از ابتدا تا انتها هیچوقت خفت خود و استیلای عرب را نمیپسندیدهاندو زیر بار حکومت عرب نمیرفتهاند. این است که در ابتدای کار با بودن بحرانهای پیدرپی و ضعفداخلی ایران باز هم ایرانیها نسبت به سایر ملل برای دفاع از حمله عرب خیلی مقاومت و سختجانی کردهاند ولی چیرگی و خودبینی عربها و بویژه امویها چند گاهی مردم ایران را از فرهنگ وزبان باستانی خود بدور داشت و این در جایی بود که پارهای از ایرانیان عرب مأب محض تملق وتقرب و یا به عقیده تجدد، خودشان را بدامان عرب انداخته و در ترویج و استعمال لغات عربیبجای کلمات فارسی نظیر ترک مأبان عصر مغول و فرنگی مأبان عصر تازه، هجوم لغات عربی را هرچه بیشتر استقبال میکردند و در هر عصری این کاسه داغتر از آشها را دیدهایم. از سوی دیگر در عصربنی امیه، تعصب عرب بر عجم به شدت حکمفرما بود و حتی بزور شمشیر لغات عربی در ممالکاسلامی منتشر میشد و عموماً جدی وافر در ترویج زبان عربی و محو سایر زبانها داشتند.»
بدرستی یکی از زیانهای بزرگی که بر پیکر زبان پارسی رسید، برگردان دیوانهای داراییفرمانروایی امویها از زبان و خط پهلوی به زبان و خط عربی بود که بدست یکی از سر سپردگانایرانی تبار دربار حجاج یوسف ثقفی (41 – 95 ه.ق) در زمان فرمانروایی عبدالملک مروان امویانجام گرفت. در کتاب تمدن ساسانی آمده است «دفاتر جمع و خرج مالیات تا زمان حجاجبنیوسفثقفی که والی عراق بود به زبان پارسی و با همان سبک دفاتر قدیم ایران بود. زیرا عربها به این رسومو فنون آشنا نبودند و یاد گرفتن آنرا نیز برای خود حقارت و خواری میدانستند. در آن هنگام بین«زادان فرخ» مأمور محاسباتی دیوان و «صالحبنعبدالرحمن» که زیر دست او کار میکرد، مناقشه شدو صالح گفته بود که دواوین را میتواند به زبان عربی تبدیل نماید. (پدر صالح از اسرای سیستانی وخودش در بصره به دنیا آمده بود) زادان فرخ از این مسئله خشمگین شد و پس از مرگ او کارهایمحاسباتی به صالح محول و وی دفاتر محاسباتی را به زبان عربی ترجمه نمود. «مردان شاه» پسرزادان فرخ هر چه کرد که صالح را از این عمل باز دارد نشد. حتی راضی شد که یکصد هزار درهم به اوبدهد که از این خیال و عمل منصرف گردد ولی صالح کار خود را کرد. مردان شاه از فرط دلسوزیگفت: خدا نسل تو را قطع کند چنانچه تو ریشه زبان پارسی را قطع کردی.» پژمان بختیاری سرایندهزمان ما در این باره چنین سروده است:
چو تازی زبان گرم بازار شدزبان نیاکان ما خوار شد
بجنبید از هر طرف خامههابه تازی زبان کرده شد نامهها
به فرهنگ و دستور تازی زبانبسی پارسی مرد شد تر زبان
یک از دیگری یاوری خواستهبه کین زبان نیا خواسته
همان صالح بد رگ بد سرشتکه دیوان به گفتار تازی نوشت
نه آتش به گلزار اندیشه زدکه بر ریشه کشوری تیشه زد
تبه گشت بخت و سیه گشت هوربلندی شد از نام ایران بدور «ولی هوش و ذکاوت ایرانیان کار خود را کرد و از آمیختن کلمات عربی و فارسی، تشکیل زبان وخطی را دادند که به پارسی دری معروف است و چون دیگر کشورهای تحت تسلط عرب که زبان آنهابکلی عوض و عربی شد، ایران تنها کشوری است که نگذاشت نفوذ زبان عربی بکلی زبان قدیمش رامتروک سازد و با ظهور دولتهای ایرانی نژاد و گویندگان و نویسندگان وطن پرست، چون حکیمفردوسی مانع از نفوذ کامل زبان عربی شدند.»
فرمانروایان ستمگر اموی در روایی خط عربی تا اندازهای پیروزیهایی بدست آوردند ولی زبانپارسی با آنکه اندک دگرگونی در زیر فشار کارگزاران عرب در آن پدید آمد، همچنان در گوشه و کنارایران پایدار ماند و سرانجام پس از دویست سال کشمکش میان مردم ایران و فرمانروایان اموی وعباسی، سرزمین ایران نیز از چنگ کارگزاران عرب بدر آمد و جدا سری خود را باز یافت. مردم اینسرزمین کهنسال اگر چه دین اسلام را به انگیزه برادری و برابری که از برنامههای آن بشمار میرفتپذیرفتند ولی خود را از یوغ بندگی عربها رها کردند و این کار بزرگ از هنگامی آغاز گردید که«یعقوب لیث صفاری در پاسخ سرایندهای که در ستایش وی سرودهای به زبان عربی سروده بودگفت: چیزی راکه من اندر نیابم چرا باید گفت؟» و این کوششها هنگامی ببار نشست که نویسندگان وسرایندگان بزرگ و نامآوری چون رودکی سمرقندی، دقیقی توسی و حکیم ابوالقاسم فردوسیتوسی توانستند با پایمردی و ازخودگذشتگی بیش از اندازه، پس از گذشت سیصد سال سرانجامفرهنگ ایران و زبان پارسی را از نو زنده ساخته و به کالبد نیمه جان آن جان تازهای بدمند و این زبانپارسی کنونی که امروز، در سرزمین ایران بزرگ بر زبان مردم روان است یادگار کوششهای بیدریغآن سخنسرایان وبزرگمردانتاریخ ایرانزمین است و اگر نبود آن پایداریهاوایستادگیها چهبسا که اکنوننشانی از زبان پارسی و فرهنگ آریایی در پهنه خاور میانه بر جای نمانده بود.
گسترش زبان پارسی دری در شهرها و پایدار ماندن زبان پهلوی در روستاها
«واژه دری به معنی درباری است و آن زبان دولتی و دستگاه ساسانی. این زبان دنباله زبان پهلویساسانی است که در آن نشانههایی از زبانهای پهلوی اشکانی و سغدی نیز دیده میشود. این گویشدر خاور ایران رواج داشت و انگیزه رواج آن در خاور ایران آن است که یزدگرد سوم ساسانی هنگامیکه به خراسان و مرو میرفت سپاه و دستگاه درباری خود را نیز به همراه برد و پس از کشته شدن ویبدست آسیابانی در مرو، پیرامونیان او در خراسان پراکنده شده و زبان پارسی دری را در آنجا رواجدادند.»
«در زمان ناصرخسرو (394 – 481ه.ق) و یا اندکی پیش از آن، زبان پارسی دری از خاستگاهخود خراسان برون آمد. و به درون ایران و اندکی پس از آن به آذربایجان نیز راه یافت. در اصفهانمردم آن بیشتر زبان پهلوی میدانستند. گویا فخرالدین اسعدگرگانی، سرودن داستان «ویس و رامین»را در میان سالهای (446 – 455ه.ق) به پایان برده است. این داستان نخست به زبان پهلوی بوده کهجدای از بازماندههای فرهنگی ایران پیش از اسلام به زبان عربی ترجمه نشده بود و نوشته پهلوی آنبویژه در اصفهان بود. پس از آنکه در زمان ملکشاه سلجوقی (465 – 485ه.ق) شهر اصفهان بهپایتختی برگزیده شد و بویژه آنکه در آن زمان زبان پارسی دری زبان دولتی ایران شده بود، اندکاندکزبان دری بر زبان پهلوی در شهرها چیرگی یافت.»
پس از روایی زبان پارسی دری در شهرهایی مانند اسپهان، زبان پهلوی در بخشها و روستاهای آنهمچنان پایدار ماند و بدین روش از نابودی رهایی یافت. ولی از آنجا که مردم روستاها و بخشها درهر استان به هنگام نامهنگاری با سازمانهای کشوری ناچار از نگارش نامهها به زبان پارسی دری وخط پارسی نوین بودهاند، برخی از واژگان زبان پارسی دری و زبان عربی نیز در زبان نوشتاری آنانراه یافت و از سوی دیگر خط پهلوی نیز روایی خود را در میان پهلوی زبانها از دست داد. از اینرو ازآن پس تا به امروز، مردم اینگونه بخشها و روستاها در زبان گفتاری از زبان پهلوی و در زبان نوشتاریاز خط پارسی نوین بهره میبرند.
سرانجام زبان پهلوی در سرزمین گرکویه
پس از روایی زبان پارسی دری در شهر اصفهان در زمان سلجوقیان، مردم سرزمین گرکویه کهبیشتر آنان همچنان به دین و آیین زرتشتی پایبند بودهاند و همچنین یکدست ماندن مردم اینسامان و دلبستگی آنان به فرهنگ باستانی، انگیزهای گردید تا زبان پهلوی همچنان روایی پیشینخود را از دست ندهد و این روند تا روزگار صفویان که آیین شیعه آیین همگانی مردم ایران گردیدهمچنان پایدار بوده است. در زمان شاهعباس صفوی بار دیگر اصفهان به پایتختی ایران برگزیده شدو استان اصهفان در پرتو آن رو به آبادانی و پیشرفت نهاد و در پی آن سرزمین گرکویه نیز که شاخهایاز راه ابریشم از آن میگذشت از این رویداد بیبهره نماند و آبادانی خود را بازیافت. آبادانی ورواییبازرگانی و کشاورزی در زمان شاهعباس در این سرزمین، خود انگیزهای گردید تا کوچندگانی چون:میرمحمدحسین کرمانی در زمان شاهعباس صفوی و خاندان خلیفهسلطان به رهبری میرزارفیعالدینمحمد در زمان شاهصفی به سرزمین گرکویه روی آورده و در آنجا ماندگار گردند. رویآوردن این خاندانها که زبان آنان پارسی دری بوده است انگیزهای شد تا این زبان در برخی ازروستاهای گرکویه مانند روستاهای محمدآباد و نصرآباد در باختر و رامشه در جنوب روایی یابدبگونهای که تا زمان جنبش مشروطهخواهی در روستاهای محمدآباد، نصرآباد و رامشه، زبان پارسیدری زبان همگانی مردم این روستاها گردید. از سوی دیگر داد و ستد و همسایگی مردم روستاهایجنوبی گرکویه مانند: اسفنداران، حارثآباد، فیضآباد، مبارکه و احمدآباد با شهرستانهای شمالیاستان پارس نیز مایه گسترش زبان پارسی دری در آنجا گردید. یکی از نشانههای هنایشپذیری زبانمردم جنوب گرکویه بویژه روستای اسفنداران از زبان مردم استان پارس، بکار بردن واژه «گی» یا «کی»بجای «که» است که این واژه در کتاب فارسنامه ابن بلخی بسیار آمده است.
تاخت و تاز افغانها یکی دیگر از انگیزههای روایی پارسی دری در جنوب گرکویه است. در سال1142ه.ق پس از آنکه بیشتر مردم روستای مالواگرد در جنوب گرکویه بدست لشکریان اشرف افغاناز میان رفتند، گروهی از مردم کرمان و همچنین روستای جلوان اصفهان جایگزین آنها شدند و زباندری را در آنجا گسترش دادند. کوچ کردن دامداران کوچرو از استان پارس به روستاهای نصرآباد ومحمدآباد که بیشتر در زمان افشاریان و زندیان به این سامان کوچ کردهاند، و زبان آنان پارسی دریاست یکی دیگر از این نمونههاست. در پی گسترش آموزش و پرورش و رسانههای گروهی پس ازجنگ جهانی دوم، روند گرایش مردم این سرزمین به زبان پارسی دری افزایش چشمگیری یافت،بگونهای که دیری نخواهد پایید که واپسین سنگرهای زبان پهلوی که جاهایی چون: نیکآباد،حسنآباد، دستگرد، خارا، کمالآباد، یخچال، مزرعه عرب، پیکان، حیدرآباد، سعادتآباد،آذرخواران، حسینآباد، گنجآباد و سیان است نیز گشوده شود. زیرا امروزه بیش از 30% از مردمروستاهای نامبرده بویژه جوانان و نوجوانان، به زبان پارسی دری روی آوردهاند و گمان میرود تابیست سال آینده گویش گرکویهای که یادگار زبانهای پارسی باستان، اوستایی و پهلوی است نه تنهااز بخشهای گرکویه باختری و خاوری بلکه از همه بخشهای استان اصفهان رخت بربندد. از اینرو جادارد دستاندرکاران و کارگزاران فرهنگی و همچنین فرهنگستان زبان و ادب پارسی برای پربارساختن زبان پارسی و زدودن آن از واژههای بیگانه، از واژههای این گویشها بالاترین بهره را برگیرند تادست کم نشانی از آنها که ریشه در تاریخ و فرهنگ چند هزار ساله سرزمین کهنسال ایران دارند برایآیندگان بیادگار بماند.
هنایش رسانههای گروهی در گسترش زبان پارسی و فرهنگ ایران
آیا در جایی که امروزه زبان پارسی خود در بند واژههای انگلیسی، فرانسوی، عربی، ترکی ومغولی است میتوان سخن از پایدار ماندن زبان پهلوی به میان آورد؟ بدبختانه امروزه در کشورهایجهان سوم، گروهی به خودباختگی در برابر فرهنگ و زبان بیگانگان دچار شده و فرهنگ بیگانهبویژه فرهنگ باختر زمین را برتر از فرهنگ خودی میپندارند و بسی جای بدبختی است که در کشورما نیز از این گونه خود باختگان کم نیستند و آیا گاه آن نرسیده است در این زمان که با فروپاشی کشورشوروی پیشین، چیرگی زبان و فرهنگ روسی از کشورهای آسیای میانه و قفقاز رخت بر بسته است،کارگزاران فرهنگی کشور بخود آیند و با گسترش فرهنگ ایرانی و زبان و ادب پارسی مردمانی را کهدر کشورهایی چون: تاجیکستان، افغانستان، ازبکستان، آذربایجان، ارمنستان و گرجستان چشم بهاین فرهنگ و زبان پربار دوختهاند بیش از این چشم براه نگذارند تا بار دیگر همانند گذشته فرهنگ وادب ایران که روزگاری پهنه بزرگی از کرانههای خاوری دریای مدیترانه تا کوههای هیمالیا در دل آسیارا در نوردیده بود، شکوه از دست رفته را باز یابد و چنانچه امروز در این راه گامهای استوار برداشتهنشود فردا بسیار دیر خواهد بود و دیری نخواهد پایید که پرتوهای ماهوارههای باختر زمین نه تنهااین گاه بدست آمده را از ما خواهند گرفت بلکه فرهنگ و زبان پارسی را که دارای پیشینهای چند هزارساله در این گوشه از جهان است، از روی کره زمین ناپدید خواهند ساخت. از اینرو امروزه کوشش دراین سنگر بزرگ و پاسداری از این یادگار گرانبها، کوششی است در راه سربلندی و پیشرفت فرهنگیکشور و سرافرازی مردم آن که در برگهای زرین تاریخ ایران بیادگار خواهد ماند و آیندگان از اینکوششها به نیکی یاد خواهند نمود و این خود از هنایش پذیرترین راههای ایستادگی در برابر چیرگیفرهنگ بیگانه بویژه فرهنگ باختر زمین خواهد بود و سرانجام سرزمین ایران بزرگ را از گزندبیگانگان و جهانخواران بدور میدارد. چه خوش گفته است حافظ شیرین سخن که:
سالها دل طلب جام جم از ما میکردوانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا میکرد.
پیوند گویش گرکویهای با دیگر زبانهای آریایی
یکی از ویژگیهای این گویش، پیوند بسیاری از واژگان آن با زبانهای باستانی ایران مانند زبانهایمادی، اوستایی، پارسی باستان، پارسی میانه و برخی از زبانهای هند و اروپایی است که در اینجاچکیدهای از آنها به آگاهی میرسد.
آذرخواران: an)`ar`azarxav`) نام یکی از روستاهای بخش گرکویه باختری و بازمانده شهرباستانی آذرخواران در باختر گرکویه. این نام از بهم پیوستن دو واژه آذر و خوره پدید آمده و چم آنجایگاه بزرگداشت و ستایش فروغ و روشنایی است.
آغنه: aqneh)`) گیاهی است همانند بوته اشنان که در تپه ماسههای شمال خاوری گرکویهمیروید و در گذشته از آن برای افروختن آتش در تنور نانوایی بهره میبردند. گمان میرود نام اینگیاه از واژه آگنی خدای آتش در هند باستان که نام یکی از خدایان ریگ ودا است ریشه گرفته است،زیرا در گویش گرکویهای نشانههای «گ» و «غ» به آسانی جایگزین یکدیگر میشوند.
آروس: us)`ar`) این واژه به چم عروس است. آروس واژه پارسی از ریشه اوستایی اَرِزَ به چمسفید است که به چم آراسته و زیبا نیز بکار رفته است.
آذر برزین: azarbarzin)`) نام آتشکده آذربرزین در شهر باستانی آذرخَواران، که یکی از چهارآتشکده بزرگ سرزمین گرکویه بوده است. برزین در زبان پهلوی به چم باشکوه آمده است.
تیزُنبک: (tizonbak) شاشدان. بخش دوم این واژه با (bac) بنزیندان در زبان فرانسه همریشه است.
او خوارُن: aron)`ovxv`) نام دیگر روستای آذرخواران. گمان میرود این نام از واژه اوستایی«ائیر یا نِم خوار نو» به چم فرایرانی گرفته شده که نام بند هشتم اشتادیشت از کتاب اوستا است.
بادگِرد: adgerd)`(b نام شهر باستانی بادگرد در شمال گرکویه است که در زمینلرزه سال745ه.ق ویران گردیده است. باد در زبان پهلوی یکی از چهار آخشیج بشمار میرود و همچنین نامفرشته گماشته شده بر پیوند زناشویی. گرد در فارسنامه ابنبلخی به چم شهر آمده است.
پیکان an)`(peik نام شهر باستانی پیکان در باختر گرکویه که روستای کنونی پیکان بازمانده آنشهر است. این واژه در زبان پهلوی به چم فلز نوک تیز سرتیر و نیزه آمده است.
سَندِ و یا سِوندی: undi)`u – s`(sand نام هندوانه در گویش گرکویهای است. چنانچه هندوانهبا سرزمین هند بستگی داشته باشد، آنگاه سَندو یا سِوندی نیز با واژه سندی که نام هند از آن گرفتهشده است پیوند نزدیک دارد و این میرساند که ریشه برخی از واژگان گویش گرکویهای را باید درژرفای تاریخ ایران باستان جستجو کرد.
سیآن: an)`(si نام شهرک باستانی سیآن در شمال باختری گرکویه که بازمانده آن روستای کنونیسیان است. واژه سیأن با «سِئنَ» که بخش دوم نام سیمرغ (مرغوسِئن) در اوستاست همریشه است.
قارنه: arneh)`(q نام روستای قارنه در شمال باختری گرکویه این نام عربی شده واژه کارِنِه استکه از نام کارن یکی از سرداران سپاه اشکانی گرفته شده است.
کووِه: (kuveh) نام سگ در گویش گرکویهای است و با واژه اِسَپکو یا سپاکو که در زبان مادها نامسگ ماده است، پیوند دارد.
گیوان: an)`iv`(g نام روستای کنونی نصرآباد که در گویش گرکویهای گیوان نامیده میشود. برابرگفتههای مردم نصرآباد انگیزه این نامگذاری، بنیانگذاری آن از سوی ارشاکگیو اشکانی است.
گرکویه: (garkuyeh) نام سرزمین گرکویه که از دو واژه اوستایی و پهلوی گر و کوی پدیده آمده وچم آن جایگاه ستایش، نیایش و سرود است.
اَمِدا: a)`(amed نام یکی از شهرکهای باستانی گرکویه است که در جنوب نیکآباد کنونی جایداشته و از آنجا که در روزگار باستان برابر نمودارهای تاریخی، رشتهکوه محمدنوجوان مرز میاناستانهای مادپارتاکِنا و پارس بزرگ بوده است، گمان میرود این نام از واژه آمادا که نام آشوری مادهااست ریشه گرفته باشد.
ماه پر: ahpar)`(m نام شهرک باستانی ماهپر که در خاور روستای کنونی پیکان جای داشتهاست. از آنجا که در پارسی دری ماد به ماه دگرگونی یافته است. نام این شهر نخست مادپر بوده و ازآنجا که «پر» در گویش گرکویهای به چم کنار و پایان آمده است گمان میرود مادپر به چم پایانسرزمین مادها باشد.
رامشَن: amىan)`(r نام پایگاه دهستان رامشه در جنوب گرکویه. رامشَن واژهای است پهلوی بهچم جایگاه آرامش و خوشی. این واژه در اوستا رامَ یا رامَن آمده است.
اُشدُر: (oىdor) به چم شتر. این واژه در زبان پهلوی uىtr و در زبان اوستایی uxىtra است.
اسفنداران: an)`ar`(sfand نام یکی از روستاهای جنوب گرکویه است. این نام از پیوند دو واژه«اسفندار» و «ان» پدید آمده است. بخش نخست آن از نام فرشته اسپندار مذ فرشته نگهبان زمین درآیین زرتشتی ریشه گرفته و واژهای پهلوی است. همچنین واژه اسپند به چم پاک و ارجمند نیز هستپس اسپنداران به چم جایگاه پاک و ارجمند نیز میباشد.
دستگرد: (dastgerd) نام شهرک باستانی دستگرد در باختر مرداب گاوخانی است که روستایدستگرد کنونی یادگار آن است. این واژه با واژه dastkart در زبان پهلوی همریشه است و چم آن:شهر، نیایشگاه و خانههای شادمانی است.
یسنا: a)`(yasn نام یکی از کاریزهای روستای پیکان. یسنا واژهای است اوستایی و نام نخستینبخش کتاب اوستا و همریشه با a`yasn در پارسی باستان است.
ینگآباد: ad)`ab`(yang نام پیشین شهر نوبنیاد نیکآباد است که اکنون پایگاه بخش گرکویهباختری است. به گمان نگارنده این نام از واژه یَنگهِههاتِم یکی از نیایشهای زرتشت بدرگاه اهورامزداریشه گرفته است.
دشت آسمان: aseman)`(daىt نام یکی از شهرکهای باستانی گرکویه است که در شمال نیکآبادکنونی جای داشته و نام آن از واژه an`garotm پهلوی به چم آسمان و سپهر ریشه گرفته است.
کِ: (ke) این واژه در گرکویه به چم خانه و سرا آمده است و همریشه با کتِه اوستایی و kadayپهلوی اشکانی است.
کییه: (kiyeh) اتاق. این واژه از katak در زبان پهلوی ریشه گرفته است.
هَپتا: a)`(hapt به چم شماره 7 است که در زبان سکایی نیز بدینگونه آمده است.
هُشکِ: (hoىke) به چم خشک و همریشه با hoىka در زبانهای اوستایی و پارسی باستان.
یای گُ: aygo)`(y به چم (در جایی که) و هم پیوند با واژه (yadi) در زبان پارسی باستان است.
کَت خودا: a)`(katxud دهدار، دهبان. همریشه با ay`katak xvat در زبان پهلوی است.
ساتا: a)`at`(s صدتا، صد و همانند واژهa`at`s در زبان پارسی باستان و اوستایی و از دیدگاهپیوند با دیگر زبانهای هند و اروپایی، همریشه با a`at`s در زبان فنلاندی.
اَمبار: ar)`(amb انبار. جایگاه نگهداری کالا. این واژه از واژه ara`hamb در پارسی باستان گرفتهشده و با ambara در زبان عیلامی نیز از یک ریشه است.
جنیدِمُن: (jindemon) نواختن ساز موسیقی و پنبهزدن با کمان پنبهزنی و با واژه jan به چم زدندر پارسی باستان هم پیوند است.
زووُن: (zuvon) زبان، این واژه یکسان با an`zuw در پارسی میانه ترفانی است.
ایکی: (iki) شماره یک. و با a`aiwatk در پارسی باستان هم پیوند است.
کَرتِمُن: on)`(kartem انجام دادن. همریشه با kartan در پارسی باستان.
دارتِمُن: artemon)`(d داشتن. و همریشه با arayat`d و aret`d در پارسی باستان است.
پُرِه: (poreh) پسر. پور و دگرگون شده واژه puhr در زبان پهلوی اشکانی
مایه: ayeh)`(m ماده و همریشه با ayag`m در پارسی میانه باختری.
هاما: a)`am`(h «ما» و دگرگون شده واژه ah`am در پارسی میانه است.
تُم: (tom) «تخم» و همان ohm`T در زبان پارسی میانه ترفانی است که آن هم بازماندهa`tauhm در پارسی باستان است.
بِرا: a)`(ber برادر و همریشه با ad`br در پارسی میانه ترفانی است.
بُ: (bo) بود. و همریشه با baw در زبان اوستایی است.
دورو: (duru) دروغ. و همانند با ow`dr در پارسی میانه.
وَس: (vas) بس. و همانند was در زبان پارسی میانه است.
مَرتِه: (marteh) مرده. و هم پیوند با marta در زبان پارسی باستان.
گوگرد: (gugerd) کبریت. و همریشه با واژه ogart`g در زبان پهلوی.
دِمادُن: adon)`(dem سوراخی که از آن هوا به درون تنور نانوایی میدمد. این واژه با واژه(damitan) در زبان پهلوی هم پیوند است.
نودا: a)`ovd`(n شماره 9 و هم پیوند با nawa در پارسی باستان.
خِنُومُن: (xonomon) خانه و کاشانه. همریشه با واژههای an`x و an`m در زبان پهلوی.
تاژ نامُن: amon)`ajn`(t تاخت و تاز. هم پیوند با tacinten در زبان پارسی باستان.
هیند: (hind) هستند. هم پیوند با henti در پارسی باستان.
دِیدا: a)`(deid ده، دهتا. و همریشه با a`dad در اوستایی و day در پارسی میانه ترفانی.
جین جی: (jinji) زن. و هم پیوند با jani در زبان اوستایی.
سِرا: a)`(ser خانه. هم پیوند با aw`sr در پهلوی اشکانی ترفانی.
بی: (bi) دیگر. هم پیوند با bid در زبان پهلوی اشکانی.
آرتِمُنوبَرتِمُن: artemonobartemon)`) آوردن و بردن. و همریشه با et`awar` و baret درپارسی باستان.
اُ: (o) و. و همریشه با ud در زبان اوستایی و پارسی باستان.
ایژیر: (ijir) زیبا. و همریشه با hucihr در پارسی باستان و پارسی میانه.
وانگُوانگ: ang)`angov`(v بانگ گریه بچه و همریشه با wang در پارسی باستان و میانه.
واپَرسامُن: amon)`apars`(v پرسیدن. و هم پیوند با prsa در پارسی باستان.
ویش: (viى) بیش. و همریشه با eى`w در پارسی باستان.
خوچِد: (xoced) خودت. و هم پیوند با xwad در فارسی میانه ترفانی و (cit) در زبان اوستایی.
وَدتَر: (vadtar) بدتر. بخش نخست آن هم پیوند با wad در پارسی میانه ترفانی است.
خوار: ar)`(xv آسان. و همریشه با xvarok در زبان پهلوی و xvarih در پارسی باستان است.
هیار: ar)`(heiy کسی که از خود زمین کشاورزی کم دارد و برای دیگران در کشتزارها کار میکندو همریشه با ar)`(hayy به چم یار در پارسی میانه.
وارُن: aron)`(v باران. همریشه با an`ar`v در زبان پهلوی و هم پیوند با واژه وارونا خدایآسمان بیکران، از کهنترین خدایان نژاد آریا.
خواشی: aىi)`(xv خوشی. و هم پیوند با oىih`xvatd در پارسی میانه.
کِیبُنو: (keibonu) کدبانو. هم پیوند با anuk`katakb در زبان پهلوی.
سِوت: ut)`(s سود، بهره. و همریشه با ut`s در زبان پارسی میانه ترفانی.
دُشخوار: ar)`(doىxv دشوار. هم پیوند با rft`a`dizw در زبان پهلوی اشکانی.
مِرُنِه: (meroneh) میمیرم. هم پیوند با maran در زبان پهلوی اشکانی.
بینِه: (bineh) به بین. و همریشه با واژه ah`en`w در زبان پهلوی اشکانی.
خُرَم: (xorram) شاد و خندان. همریشه با am`ar`hu در زبان پهلوی اشکانی.
آرت: art)`) آرد. و هم پیوند با واژه artak در زبان پهلوی.
اِور: uvr)`(e ابر. و همریشه با awr در زبان پهلوی.
یِوَرُن: (yevaron) این سو. و همریشه با avaron در زبان پهلوی.
وَشدِمُن: aىdemon)`(v گذشتن و سپری شدن. و همریشه با vitaىtan در زبان پهلوی.
کِول: ul)`(k تبنوشه گِرد سفالین، هم ریشه با کابل (سیم روپوشدار) در زبان فرانسه
وِچِه: (veceh) کودک، بچه و همریشه با vacvak در زبان پهلوی.
تِوِره: ureh)`(t شغال، و همریشه با turak در زبان پهلوی.
وَرف: (varf) برف، و دگرگون شده واژه vafr در زبان پهلوی.
پِرِ: (pere) پریروز. و همریشه با واژه er`par در زبان پهلوی.
هووُهو: o)`ovoh`(h به چم کوران باد در راهرو و هم پیوند با vahyu بنام باد در پارسی باستان.
کَس: (kas) کوچک. و همریشه با واژه kas در زبان پهلوی.
کَستَر: (kastar) کوچکتر. و همریشه با kastar در زبان پهلوی.
میره: (mireh) شوهر. و همریشه با mirak در زبان پهلوی.
واج: aj)`(v سخن، و همریشه با ac`v در زبان اوستایی و واژه aj`v در زبان پهلوی.
تیک: (tik) خار. و همریشه با tik در زبان پهلوی.
اِسارِه: areh)`(ess ستاره و همریشه با arak`st در زبان پهلوی و در پیوند با زبانهای هند واروپایی همریشه با star در زبان انگلیسی.
آشکو: aىku)`) آشکوب. و همریشه با aىkop` در زبان پهلوی.
ارج: (arj) ارزش، بها. و همریشه با arj در زبان پهلوی.
اَرک: (ark) دژ فرمانروایی. و همریشه با arg در زبان پهلوی.
بُن: (bon) بام خانه یا ساختمان. و همریشه با an`b در زبان پهلوی.
بخت: (baxt) بخت. و همریشه با baxt در زبان پهلوی.
وَر: (var) پهنا. و همریشه با var در زبان پهلوی.
بَرتِمُن: artemon)`(b بردن. و هم پیوند با burtan در زبان پهلوی.
وَلگِه: (valgeh) برگ درخت یا کاغذ. و همریشه با varg در زبان پهلوی با جابجایی «ر» و «ل».
وَر: (var) از بر کردن. و همریشه با varm در زبان پهلوی.
وَرِه: (vareh) بچه گوسفند. و همریشه با varak در زبان پهلوی.
بِرِونِه: uvneh)`(ber قاچ خربزه یا هندوانه. و همریشه با brin در زبان پهلوی.
بُز: (boz) بز. همریشه با buz در زبان پهلوی.
پاتِشا: a)`ateى`(p پادشاه. و همریشه با a`patى در زبان پهلوی. همچنین همریشه با پاتیشا درزبان مردم پاریاب در تاتارستان در جنوب سیبری.
پاک: ak)`(p یکسره و همه و همریشه با ak`p در زبان پهلوی.
تونامُن: amon)`on`(t تابانیدن. و هم پیوند با tanutan در زبان پهلوی.
گاله: aleh)`(g جوال، تاچه. و هم پیوند با al`gvaw در زبان پهلوی.
جووُن: (juvon) جوان. و همریشه با «an`guv در زبان پهلوی».
ژی: (ji) نام روستای اژیه در بخش رودشت باختری و هم پیوند با sea در زبان انگلیسی. زیرا ژیبه چم آبگیر و تالاب وsea به چم دریاست و این پیوند میان زبانهای هند و اروپایی را میرساند.
کم: (kam) غربال درشت و هم پیوند با کاماتس ats)`am`(k در زبان ارمنی.
یوز: uz)`(y گردو. و هم پیوند با oz`g در زبان پهلوی.
چمبر: (cambar) دایره. و هم پیوند با cambar در زبان پهلوی.
دارا: a)`ar`(d آدم پولدار. و هم پیوند با ak`ar`d در زبان پهلوی.
دُمب: (domb) دُم. و همریشه با «dumb در زبان پهلوی.»
دَمِه: (dameh) باد خنک و همریشه با damak در زبان پهلوی.
دول: (dul) ابزاری از پوست یا چرم که با آن آب از چاه کشند و همریشه با dul در زبان پهلوی.
رِسُن: (reson) تناب. و همریشه با rasan در زبان پهلوی.
سیُن: (siyon) سان، گونه، و همریشه با an`s در زبان پهلوی.
اسبارتِمُن: artemon)`(sb سپردن. و همریشه با spurtan در زبان پهلوی.
سِور: ur)`(s سرخ. و همریشه با sur در زبان پهلوی.
اِسبیو: o)`(esbiy سفیداب و همریشه با et`sp در زبان پهلوی.
سُمب: (somb) سم چهار پایان. و همریشه با sumb در زبان پهلوی.
سِوک: uk)`(s گوشه و کنار. و همریشه با suk در زبان پهلوی.
سووار: ar)`(suv سوار. و همریشه با ar`asuw در زبان پهلوی.
هُلیکی: (holiki) سوراخ. هم پیوند با ak`sul در زبان پهلوی، بخش نخست این واژه هم پیوند باthehole (سوراخ) در زبان انگلیسی و بخش دوم آن نیز به چم سوراخ (lock) در زبان آلمانی است.
بُل: (bol) کارگرفتن گوی از هوا هنگام بازی گوی. و همریشه با ball (گوی) در زبان انگلیسی.
شاسبِرَم: (ىasberam) گیاه دارویی شاه اسپرغم و همریشه با ahsparham`ى در زبان پهلوی.
شِوپَرَک: uvparak)`(ىe خفاش و همریشه با ىpakparr در زبان پهلوی.
اشگمبه: (eىgambeh) سیرابی. و همریشه با aىkombak در زبان پهلوی.
اُشمار: ar)`(oىm شمارش. و همریشه با ar`oىm در زبان پهلوی.
اُشمار کِرتِمُن: (oىmarkartemon) شمارش کردن. و همریشه با oىmurtan در زبان پهلوی.
شَمبَت: (ىambat) شنبه، نخستین روز هفته. در سروده جار جاری شود شمبت به نوروز.همریشه با (ىunbat) در زبان پهلوی.
شیرنِه: (ىirneh) شیرینی و همریشه با ىirenih در زبان پهلوی.
فَرسَنگ: (farsang) سنجش دوری راه. هر فرسنگ برابر 6 کیلومتر است و همریشه با farsangدر زبان پهلوی.
کَرتُنِه: (kartoneh) آشیانه مرغ و هم پیوند با katak در زبان پهلوی. نیز همریشه با kate در زبانمردم شمال آلمان به چم کلبه.
ماما: a)`am`(m مادر. و همریشه با واژه am`m در زبان پهلوی. و هم پیوند با واژه an`am`mدر زبان فرانسوی از دیدگاه پیوند با زبانهای هند و اروپایی.
کارت: art)`(k کارد. و همریشه با art`c در زبان پهلوی.
گَرت: (gart) گرد. همریشه با gart در زبان پهلوی.
گِلِگی: (gelegi) گلهگذاری. و همریشه با gilak در زبان پهلوی.
گوسبند: (gusband) گوسفند. و همریشه با gospand در زبان پهلوی و همچنین همریشه با واژهگوسپنتا در زبان اوستایی. با جابجایی پ و ب.
ویسا: a)`(viss بیست تا و همریشه با a`vist در زبان اوستایی.
گُم: (gom) همریشه با am`g در زبان پهلوی به چم اندازه میان دو پا هنگام راه رفتن و همچنین ازدیدگاه پیوند با زبانهای هند و اروپایی با واژه go در زبان انگلیسی هم پیوند است.
گُمِز: (gomez) پیشاب. و همریشه با ez`gom در زبان پهلوی.
مَرتِمُن: (martemon) مردن. همریشه با murtan در زبان پهلوی.
یا: a)`(y به چم (جا) و ساییده و دگرگون شده ak`iy`g در زبان پهلوی.
نیشدِمُن: iىdemon)`(n نشستن. و هم پیوند با niىastan در زبان پهلوی.
اَزمِه: (azmeh) هیزم. و همریشه با ezm` در زبان پهلوی.
اَک: (ak) آسیب. و همریشه با ak` در زبان پهلوی. همچنین از دیدگاه پیوند با زبانهای هند واروپایی، هم پیوند با واژه ache در زبان انگلیسی.
گیس: (gis) گیسو. و همریشه با «es`g در زبان پهلوی و گِئس اوستایی.»
لِو: uv)`(l لب. و هم پیوند با laf در زبان پهلوی و لَو در زبان اوستایی.
خِسَرتِه: (xesarteh) سرد. و هم پیوند با sart در زبان پهلوی، سَرِتا در زبان اوستایی.
رِبرداری: ari)`(rebord دسترسی داشتن به چیزی یا جایی. گمان میرود با repport در زبانهایانگلیسی و فرانسوی که به چم بدست آوردن آگاهی است همریشه باشد.
مِوش: uى)`(m میش (گوسفند ماده). و همریشه با eى`m در زبان پهلوی و مِئشا در زباناوستایی.
دُن: (don) دانه. و همریشه با «anak`d» در زبان پهلوی و دانُ در زبان اوستایی.
زُما: a)`(zom داماد. و همریشه با زاماتَر در زبان اوستایی.
زُنامُن: amon)`(zon دانستن. و همریشه با an`z در زبان اوستایی.
واچیندِمُن: acindemon)`(v پایان یافتن کاری یا برنامهای و همریشه با acitan`v در زبانپهلوی.
جَخد: (jaxd) هم اکنون، اینک. و هم پیوند با واژه just در زبان انگلیسی از دیدگاه پیوند زبانهایهند و اروپایی.
بی: (bi) باشیدو هم پیوند با کار tobe در زبان انگلیسی از دیدگاه پیوند با زبانهای هند و اروپایی.
پِرِ: (pere) پریروز. همریشه با parer در زبان پهلوی.
گِرد: (gerd) پسوند نام شهرهای باستانی بادگرد، دستگرد و مالواگرد در گرکویه باستان: این واژهبگونهای دیگر در زبانهای اروپایی نیز دیده میشود مانند: «گِراد» در کونگِراد، شهری در جنوبدریاچه آرال در جنوب سیبری. «گِراد» در نام شهرهای ولگوگراد و پترگراد در کشور روسیه. «گارت» درنام شهر اشتودگارت در جنوب آلمان. «گِراد» در نام شهر بِلگِراد در کشور سربستان.
کِلِس: (keles) هر یک از روزهای دوازدهگانه گردش آبیاری در روستاهای گرکویه که گمان میرودبا واژه class در زبان انگلیسی که به چم دستهبندی بکار میرود همریشه باشد.
واژ: (vaj) در پهلوی واج و باژ. ریشه اوستایی آن وَچ، ریشه سانسکریت آن وکاس است. اینواژه در زبان انگلیسی voice است. در گرکویه به چم آواز دادن کسی با صدای بلند است.
گیتِمُن: (gitemon) گرفتن. و هم پیوند با واژه «toget» در زبان انگلیسی.
گمبو: uo)`(gamb اتاقکهایی که در کشتزارها برای ماندگار شدن کشاورزان در شبها ساختهمیشود. و گمان میرود با واژه camp در زبان فرانسه از یک ریشه باشد. camp در زبان فرانسه بهچم سراپرده میباشد. همچنین در شهرستان کهنوج در شمال بندرعباس به خانههای گنبد ماننددامداران، کمپی kampy گفته میشود که با واژه گمبو از یک ریشه است.
پیوندمیانگویشگرکویهایبا برخی دیگر از گویشهای ایرانی و زبان پارسی نوین
برابر آنچه که در کتاب ادبیات باستانی ایران آمده است، گویش گرکویهای با نام گویش «پیکانی»با گویشهایی مانند: نطنزی، میمهای، جوشقانی، گلپایگانی، خوانساری، جنوب کاشان، کشهای،زفرهای، سدهای، گزی، خورزوکی، کمشهای، سگزی، اردستانی، آشتیانی، میان ساوه و همدان،محلاتی، سیوندی، نایینی، انارکی، زرتشتیان یزد و کرمان، تاکستان و پیرامون آن، سمنانی،سنگسری، شمیرزادی، لاسگردی، سرخهای، خوری، خلخالی، هرزندی (هرزنی) در آذربایجان وگرینگان در یک گروه زبانی جای دارند که امروزه با نام زبانهای نوین ایران بخشبندی گردیدهاند. وهمگی از یادگارهای زبان پهلوی بشمار میروند. سنجش برخی از واژگان این گویشها راهی استبرای شناخت هر چه بیشتر این گویش در میان فرهنگ دوستانی که در این رشته از فرهنگ و تاریخایران بزرگ پژوهش مینمایند.
رِژامُن: amon`rej به چم ریختن است و در پیوند با گویشهای دیگر این چنین آمده است.
دیره کین سر به سودای ته کیجیدیره کین چش چو خونین اسره ریجی
این سروده به گویش آذری است و چم آن چنین است.
دیری است که این سر به سودای تو گیج استدیری است که این چشم اشک خونین میریزد.
و پیداست که واژه ریجی در اینجا به چم میریزد آمده است که نمایه گرکویهای آن رِژووِ است و تنهاجدایی این دو واژه جابجایی نشانههای «ژ» و «ج» است. از سوی دیگر این واژه در گویش مردم شهرگز در شمال اصفهان همانند گویش گرکویهای با نشانه «ژ» آمده است برای نمونه در این سروده که ازسرودههای درویش عباس گزی است.
ساقی وِر و بِه جامُم اَز آن آبِ ناب رِژبر آتش دلم وِرو یک قطره آب رِژ
که چم آن چنین است:
ساقی برخیز به جامم از آن آب ناب ریزبر آتش دلم برخیز یک قطره آب ریز
واج: (aj`v) به چم گفتار است و در گویشهای گوناگون بدینگونه آمده است.
در گرکویه باختری مانند نیکآباد «واژ» و به چم با آهنگ بلند کسی را فرا خواندن، در حسنآباد درخاورگرکویه «واج» به چم گفتار، در زبان پارسی دری با افزودن نشانه «ه» به پایان آن بسان «واژه» درآمده است. در گویش ابیانه نیز با نشانه «ژ» به همین چم است.
این واژه در گویش آذری با نشانه «ج» و به همین چم آمده است. برابر سروده زیر.
دیره کین سر به آستانه اچ ته دارمخود نواجی کو ود بختی چو کیجی
که چم آن چنین است:
دیری است که سر به آستانه تو میدارمخود نمیگویی که بدبختی چو گیجی
زووُن: (Zuvon) زبان. در گویش خلخالی نیز همینگونه آمده است. مانند این نوشتار «و اینزوان تالشی، زووانی کو، نزیکه، که درست کفژنن و همدیگر حالی بو» که چم آن چنین است: و اینزبان به زبان تالشی بسیار نزدیک است که درست سخنهای یکدیگر را در مییابند.
نیزیک: (nizik) بهچمنزدیکودرنوشتاربالانیزهمپیوندباگویشگرکویهایبهچمنزدیکآمده است. اُو: ov)`) آب. در گویشهای: هرزندی، زرتشتی، بختیاری و بسیاری از دیگر گویشهای ایرانی بههمینگونه آمده است «این واژه در گویش مردم دلیجان (اَوِ) آمده است.»
کِژمِژ: (kejmej) کشمش. و در بیشتر گویشهای ایرانی و از نمونه گویش هرزندی به همین گونهآمده است.
شِما: a)`(ىem شما. در بیشتر گویشهای ایرانی بدینسان آمده است. این واژه در گویش هرزندیبه گونه «شِمِه» آمده است.
هاما: a)`am`(h ما. در بیشتر گویشها با اندک جدایی به همین چم آمده است مانند: آما در گویشهرزندی، هاما در گویش ابیانه، هاما در گویش مردم دلیجان.
وَرِه: (vareh) بچه گوسفند. در بیشتر گویشهای ایرانی به همین گونه است: این واژه در گویشهرزندی وَرِه و در گویش مردم دلیجان وَرِ آمده است.
چوندَر: undar)`(c چغندر. در گویش سنگسری «چوندَر» در گویش دلیجانی «چُندَر» آمده است.
اووَر: (uvar) آنجا. این واژه در زبان هرزندی بهگونه «وَرُ» آمده ولی به همان چم است. در گویشزرتشتی آوَر.
مُکاش: aى)`(mokk ابزاریاستبرایچیدنمو،درگویشارمنی«ماغاش» گویش دلیجان «مَنغاش»
جی: (ji) هم. در بیشتر گویشها و از نمونه در گویش هرزندی نیز به همین چم آمده است.
آر: ar)`) آسیاب. در گویش مردم مردم دلیجان به گونه «آرَ» در گویش سمنانی «آرَ»
زُما: a)`(zomm داماد. در بیشتر گویشها و از آن نمونه در گویش سمنانی نیز به همین چم است.
دِمادُن: adon)`(dem روزنه و هواکش تنور نانوایی است. این واژه در گویش مردم دلیجان «هُلدَمِنَ» آمده است. با این جدایی که دِما + دُن به چم جایگاه دمیدن هوا و هُل + دَمِنَ به چم سوراخدمیدن هوا است.
واپَرسامُن: amon)`apars`(v پرسیدن. در بیشتر گویشها و از نمونه گویش دلیجان بگونه«واپُرسی» و در گویش آذری در نمایه سوم کس «پوپارسُر» است که در گویش گرکویهای بسان«واپَرسو» آمده است.
نیشدِمُن: (niىdemon) سوم کس تنها در زمان کنونی: در گرکویه «نیشدِه» در زبان آذری «نِشتِه» ودر زبان پارسی نوین نشسته.
وارِه: areh)`(v آببند کوچک درکرتهایکشاورزی. این واژه در گویش آذری «واریان» آمده است.
زُنامُن: amon)`(zon دانستن. نمایه سوم کس در زمان کنونی، در گویش گرکویهای به گونه «زُنو»در گویش آذری «زانیر» و در گویش مردم دلیجان «زُنَِ» آمده است.
هِورده: urdeh)`(h خرده. در گویش آذری «هُردِه» آمده است.
کییِه: (kiyeh) خانه. این واژه در گویش زرتشتی «کِذِه» در گویش ابیانهای «کیا» است.
پُرِ: (poreh) پسر. این واژه در گویش زرتشتی، «پُرُ» در گویش ابیانهای «پوره» و در گویشدلیجانی «پورَ» آمده است.
دُتی: (doti) دختر. این واژه در گویش مردم ابیانه «دُتِه» در گویش زرتشتی «دُت» و در گویشدلیجانی «دِتَ» آمده است.
گاره: areh)`(g پایین. در گویش زرتشتی «گار» آمده است.
بُ: (bo) بود. در گویش زرتشتی «بُ» و در گویش مردم دلیجان «بَ» آمده است.
کارکَرتِمُن: arkartemon)`(k کار کردن. در گویش زرتشتی «کَرتُ کارتا» آمده است.
هِزِه: (hezeh) دیروز. در گویش زرتشتی به گونه «هِزی» آمده است.
جِر: (jer) زیر. در گویش سمنانی «جیر» گیلکی «جیر» دلیجانی «جیر»
وَرسَتِمُن: (varsatemon) سنجش و کشیدن. در گویش سمنانی «وَرسوتیون» در گویش دلیجان«برستن»
تش: (taى) آتش. در گویش بختیاری «تَش» در گویش زرتشتی «تش» در گویش هرزندی «اُتَش».
اِمشِو: uv)`(emى امشب. در گویش زرتشتی «اِمشِو» در گویش ابیانهای «اِمشِو»
هِدبِشِو: uv)`(hedbeى دیشب. در گویش زرتشتی «هِدی شِو» آمده است. در گویش مردم دلیجان«هِزِشِو»
سووال: al)`(ىuv ساقه گندم است. در گویش نیشابوری «سِفال» در گویش دلیجانی «سوالَ» درگویش سمنانی «سوال»
وِچِه: (veceh) بچه، کودک. در گویش زرتشتی «وَچَه» در گویش مردم دلیجان «وَچَ» آمده است.در این واژه در سنجش آن با زبان پارسی نوین نشانههای «و» و «ب» جابجا شده است.
بَر: (bar) در خانه یا در ساختمان. این واژه در گویش ابیانهای نیز «بَر» آمده است.
کایا: a)`ay`(k کجا. این واژه در گویش ابیانهای «کویا» و در گویش دلیجانی «کوگا» آمده است.
هییِه: (hiyeh) جو. در گویش هرزندی به گونه «یَو» آمده است.
سو: o)`(s سیب. در گویش ابیانهای «سو» در گویش دلیجان «سَووِ».
سَهَر: (sahar) استخر آب. این واژه در گویش ابیانه «سَرَه» آمده که دگرگون شده واژه سَهَر است.
کِشامُن: amon)`(keى کشیدن. نمایه ابیانهای آن «کشایَن» است.
هَمَرتِمُن: (hamartemon) شکستن. در گویش ابیانه «هِماردَن» در گویش دلیجان «هَمِردَن»
زِو: u)`(z زود. در گویش ابیانهای «زِو» در گویش مردم دلیجان «زِو»
دِور: or)`u`(d دور و دیر.هردوبکارمیرود.در گویش ابیانهای «دِور» و «دِر» در گویش دلیجان«دِور»
گِزَر: (gezar) زردک. در گویش سمنانی «گِزرَ» و در گویش مردم دلیجان «گَزَر»
واتِمُن: atemon)`(v گفتن. این واژه در گویشهای کردی، ابیانهای و دلیجانی «واتَن» آمده است.
شوندِمُن: (ىondemon) رفتن. در گویش ابیانه «شویَن» در گویش زرتشتی «شُدُون»
یُهُن: (yohon) اینجا. این واژه در گویش زرتشتی «مُنِه» آمده است.
اوهون: (uhun) آنجا. این واژه نیز در گویش زرتشتیان به گونه «اُنِه» آمده است.
اَزمِه: (azmeh) این واژه در پارسی نوین به گونه «هیزم» در آمده است.
وَروَسِمُن: (varvassemon) پریدن. در پارسی نوین به گونه «برجِستن» آمده است.
یادآوری:
در واژههایی مانند اُفدو، سو، خو، تو، دِشو و گُلُو در سنجش با پارسی نوین، نشانههای «و» و«ب» جابجا شده است. مانند: آفتاب، سیب، خواب، تاب، دِشاب و گلاب
در واژههایی مانند: جُم، خُم، خمِه، نُمِه و نُم، نشانههای «ا» و «م» پشت سر هم با «و» و «م» جابجاشده است. مانند: جام، خام، خامه، نامه و نام.
چاوُر: avor)`(c چادر. در سنجش با پارسی نوین، نشانههای «د» و «و» جابجا شده است.
لوبا: a)`(lubb روباه. در این واژه نشانههای «ل» و «ر» جابجا شده است.
اسبُهُن: (esbohon) اصفهان. در این واژه در سنجش با پارسی میانه نشانههای «پ» و «ب» و درسنجش با پارسی نوین نشانههای «ف» و «ب» جابجا شده است.
ناگفته نماند هنگام بکار بردن برخی از واژهها، مردم روستاهای باختر و خاور و مردم برخی ازکویهای هر روستا، نمایههای دو گانهای بکار میبرند که جابجا شدن نشانهها در این واژهها نیز خودجستار دیگری در زبانشناسی دارد. مانند: «خو» و «هو» که هر دو به چم «خود» بکار میرود و یا«اِوچکی» و «اِوشکی» که هر دو به چم «هیچکس» بکار میرود. همچنین: نِمِکدُن و نِمَکلُن که هر دوگونه آن به چم نمکدان و کان نمک بکار میرود.
یکی دیگر از شگفتیهای گویش گرکویهای که در گویش مردم روستای پیکان دیده میشود بکاربردن نشانه «پ» بجای «ف» است. از اینرو مردم این روستا واژههای فلفل، فردوس، فروش، فیروزه،فندق و مانند اینها را پلپل، پردوس، پروش، پیروزه و پندق بکار میبرند و از آنجا که برخی از اینوژاههابهنمایه پارسی باستان نزدیکتر است، میتوان گویش مردم پیکان را در سنجش با دیگرروستاها ریشهدارتر دانست زیرا برای نمونه «واژه پردوس کوتاه شده واژه ez`parada در زبانمادهاست که نمایه پارسی نوین آن پردیس و فرودس عربی شده آن است.» ناگفته نماند، بکار بردن«پ»بجای«ف»درگذشتهنهچنداندوردرروستاهایحسینآباد،محمدآباد و نصرآباد نیز روایی داشته کهامروزه کاربرد چندانی ندارد.
نویسنده : بهروز شفیعی
برگرفته از: نسک گرکویه سرزمینی ناشناخته برکران کویر نگارش نگارنده- باسپاس فراوان علی شفیعی نیک آبادی
نظرات بسته شده است.