عبور از شمال به جنوب لوت شمالی

خواننده گرامی، سفر به مناطق مختلف لوت بغیر از ناحیه کلوت های حاشیه شهرستان شهداد فاقد فاکتورهای ایمنی لازم برای گردشگری است. سایت کویرها و بیابان های ایران سفر به این مناطق را به هیچ عنوان توصیه نمیکند.

 

برای سفری به لوت شمالی که در واقع هم کویر نوردی بود و هم سفر تحقیقاتی ثبت نام کردم با کم و زیاد شدن افراد در نهایت 13 نفر با سه دستگاه وسیله نقلیه راهی کویر شدیم که در ادامه 2 دستگاه خودروی دیگر به همراه 6 نفر به ما ملحق شدند و شدیم 5 خودرو و 19 نفر راهی مسیر که از بیرجند شروع می شد و بعد از گذر از نخلاب خور ، معدن سه چنگی ، نایبند، شند علیرضا خان مسیر قدیم بیرجند به خبیص ، گمستان لوت و گندم بریان به کمپ شهداد می رسید .

 

با بزرگانی همسفر شده بود کم که هر کدام در زمینه کاری خودشان از با تجربه ها بودند و من تقریبا کوچکتربن و کم تجربه تربن فرد گروه بودم.مجبور شدم کلی وسایل کویر را تهیه کنم تا مبادا در کویر خویش یا دیگران را گرفتار مشکل نمایم . در نهایت بعد از کش و قوس های فراوان حدود ساعت 5 بعد از ظهر روز 20 دی ماه راهی شدیم. اولین مقصد ما نیزار خور بود بعد از گذر از شهر خوسف به سمت آبگرم لوت پیچیدیم و بعد از چند کیلومتری در این جاده وارد مسیری شدیم که احساس کردم از اینجا به بعد واقعا سفر به لوت آغاز شده است چون دیگر از مسیر جاده خارج شدیم و پای به راهی گذاشتیم که اگر چه آثاری از عبور وسایل نقلیه دیده می شد ولی بکر بود. در این مسیر ما بودم و بوته های تنهای که در همسایگی هم با ابهت و سربزیر زندگی می کردند و تنها صدای باد خبررسان آنها بود. راه را دامه دادیم تا حدود ساعت 8 شب به کلبه آقای طاهری در کنار نیزار خور رسیدیم کلبه ای که فقط با چوب های تاغ به طرز ماهرنه و بسیار زیبایی ساخت شده بود و در داخل آن شومینه اجاقی بود که گرما بخش حضور ساکنان بود.

 

مسیر حرکت تیم در بیابان لوت شمالی

 

بعد از توقفی کوتاه در گداجوشی که سرپرست گروه همرا داشت چایی آماده شد که اگر چه به همه چیز شبیه بود غیر از چایی ولی مزه خاص خودش را داشت . شب را در این کلبه گذراندیم. چه شبی بود دو کلبه بود و ما 12 نفر در هر کلبه 6 نفر مستقر شدیم و کیسه خواب ها را پهن کردیم و در کنار هم دراز کشیدیم هیچ جایی اضافی نبود. اولین شب سفر و مسیر کویر شبی بیاد ماندنی بود .زیبایی این محیط برای من از این جهت بود که شبانه به این محل وارد شدیم و ابهت آن دو چندان بود . ولی حضور یک خانواده تنها در این محل که با گوسفندان و شترانشان همسایه نیزار بودند یکی از دیدنی هایی بود که حتما دوباره مرا به این محل خواهد کشاند. زندگی بسیار ساده تر از آنچه بشود تصور کرد با تمام داشته هایشان از ما پذیرایی کردند صبحدم هنوز خورشید ندمیده از کوله خلاشه ای (به گفته خود آقای طاهری )زدم بیرون طلوع خورشید همیشه زیباست ولی اینجا زیباییش دو چندان بود همسفرانم همه انسانها دنیا دیده و در زمینه کاری خودشان افراد متبحری و کاملا مسلطی بودند و من در واقع از همه در زمینه کویر بی تجربه تر بودم . ولی ترکیب این زیبایی محیط کویری ، عشق به عکس و عکاسی و زمین شناسی، کنجکاوی برای جستجوی ندیده ها و همسفران عالی لطف سفر را دوچندان می کرد. همسر آقای طاهری زنی آفتاب سوخته که محبت و مهربانی در چهره آفتاب سوخته اش موج می زد برایمان کماچ آتشی بزرگی را در اجاقی زمینی تهیه می کند و همه مجذوب این تبحر در تهیه و پختن این کماچ هستیم.

 

همزمان سرپرست گروه تلاش کرد تا شوله زردی را آماده کند که در نهایت در این محیط شوله زرد خوبی از کار در آمد. کلبه ها در کنار نیزار خور قرار داشتند که در واقع شروع و منبع رود آب شور بیرجند است. اگر چه در حال حاضر نی ها خشک بودند ولی گفته می شد در فصل بهار بسیار سر سبز است و پرندگان زیادی به این تلاب سفر می کنند.به نظر می رسد بخش وسیعی از آب های دشت بیرجند چه سطحی و چه زیرزمینی در این محل تجمع کرده تو قفی دارند و راهی کویر می شوند همانطور که ما بعد از توقف یک شبه راهی لوت می شویم . این نقطه سبز در دل کویر نقطه ای است که نیاز به توجه بیش از پیش دارد و نیاز می باشد که به عنوان یک محل حفاظت شده مورد استفاده قرار گیرد

 

صبح روز دوم با بخاطر سپردن فریم های مختلف از زندگی این خانواده که هنوز هم حاشیه کویر را رها نکرده اندعزم ادامه لوت می کنیم. بعد از صبحانه (شوله زرد لیدر گروه) شروع به حرکت می کنیم در حالی که کماچ همسفرمان شده است تا برای ادامه مسیر یاریمان کند. در اولین قدم به آب انباری می رسیم و من در فکرم که این آب آنبار بسیاری از تشنگان را نجات داده است و شاید یکی از اب انبار های مسیر خبیص بوده است . در آب انبار را که به نطر می رسد به تازگی باز سازی شده است می گشایم و با نگاه به آب دلمان و روحمان تازه می شود و می شود فهمید که هنوز در حاشیه کویر هستیم و آب شیرین هنوز هم وجود دارد . مسیر را از لابلای تپه ها و آبراهه های کوچک و بزرگ ادامه می دهیم و اعتراف می کنم چشم از مناظر بر نمی داشتم که همه زیبا هستند و برای من زیباتر که علاوه بر قد و بالای رنگی و زیبایشان به دنبال فهم زمین شناسی آنها هم بودم.

 

ناگهان درخت گز بلندی سبزی را به ما هدیه می دهد و دوباره خانه ها و محیط زندگی یک گروه دامدار است تنها مورد اضافی که اینجا نسبت به محل قبلی به چشمم آمد استفاده از پهن شتر برای ساختن دیوار است همسفر مان آقای رونقی می گفت شتر ها را در یک محل ثابت می بندند و آنها آنقدر این پهن خودشان را لگد می کنند تا حسابی سفت می گردد سپس آنها را به قطعات چند ضلعی می برند و مثل خشت مورد استفاده قرار می دهند. دوباره به راه می افتیم در آبگرم گروهی منتظرمان هستند . حوالی ظهر در آبگرم لوت هستیم و من متفکرم که که این زیر چه خبر است و احتمالا یکی از توده های مذابی که تلاش می کرده زمین را بدراند و خود را به سطح برساند در آن زیر گیر افتاده و در حالی که نای ادامه مسیر را نداشته با این آب گرم هی پیغام می فرستد که من اینجا هستم . چند سالی است که آبگرم لوت بازسازی شده و مسافرانی هر چند اندک را به گرمای خود مهمان دارد . مهمان به آب گرم تک درخت نخل ، نیزار و سفیدی شوره هایی که پای ثابت لوت شمالی هستند.

 

در محل آبگرم دو دستگاه خودرو که از کمیته دو دیفرانسیل مشهد آمده اند طبق برنامه منتظر ما هستند به هم رسیده احوالپرسی می کنیم و خوشحال که همسفرانی جدید یافته ایم که در کویر احساس تنهایی سم است. در همین زمان سرپرست گروه برزرگ کماچی که زن کویری برایمان پخته است را ماستمالی می کند و بقیه دوستان هم که که از صبح انتظار آن را می کشیدند هر کدام چاقویی برداشته و به جانش می افتند گویی کیک تولد مسیر جدیدی در لوت است ، هر کدام چاقویی از نیام برآوردو به جان کماچ می افتند تا نهارمان باشد و ساده ترین چیزها در این سفر چه با مزه هستند بعد از عکس یادگاری در ادامه به رود شور می رسیم چشمت که به آب می افتد آنهم آب روان حسی دیگر به تو القا می شود و اگر خوب گوش به آب بسپاری می توانی نجواهای آب را در حاشیه کویر بشنوی که از راهی که در پیش دارد می گوید تا به عمق کویر برسد شاید از شوقش به کویر می گوید و این بیشتر مرا جویا و خواهان کویر می کند تا بدانم که چیست که انسان ها را اینگونه جذب می کند .

 

سفیدی هایی که بر کناره و بر هر گوشه رود نقش بسته اند اگر چه شورند ولی سفیدی راه را نمایش می دهند رود شور در این قسمت بنام رود جنگل هم شناخته می شود. –ای رود شور که راهی کویری برسان سلام مارا / به کلوت و ماسه هایش / به صدای بادهایش / به غروب با صفایش / به طلوع دلگشایش / به سکوت لحظه هایش — با خودم می اندیشم این رود چه حالی می کنه که همیشه تنهاست هیچ مزاحمی نداره و هیچکس آبشو گل آلود نمی کنه. و دوباره راهی می شوم کمی جلوتر به حفاری های معدنی می رسیم عمق حفاری ها بیشتر ازچند ده متر است و آثار کانی مالاکیت را می توان مشاهده کرد چشم به دیگر سو می چرخانم بقایای ساختمان های معدن سه چنگی را می توان مشاهده نمود اینجا زون معدنی فلزی (سرب سه چنگی) است که عملیات معدنی تا عمق زیادی انجام شده است. یک چاه عمودیدیده می شود که دیواره آن آجرچینی است و تا عمق زیاد حفر و نیز چند تونل افقی که در میانه هر کدام چند حلقه چاه عمودی حفر گردیده است و این معدنکاری مربوط به سالهای 1347 تا 1349 می باشد، دیده می شود.

 

تعداد ابنیه نشان از سکونت و جنب و جوشی وسیعی در این محل می دهد که حالا فقط سکوت است و زوزه باد دوباره به فکر فرو می روم که کویر با همه عریانیش در دل خود چه گوهر ها نهان دارد –کویرم من کویرم من / کویری پر زدریاییم / پر از شعر و معمایم / کس جز من نمی داند چه می گویم / اگر بگشایم این سینه پر از در و گهر بینی / سکوتم را پر از اشعار تر بینی / اگر تنهای تنهایم کویری پر زمعانیم — در گوشه ای تک بوته ای می بینم که به گفته همسفرمان آقای مودی که از دوستان محیط زیست است می گوید این یعنی چرای بی رویه و من به گونه ای دیگر می بینم که هر دندانی که درجسم این بوتهبی جان شده فرو می رود تن زخمی اش را به مرگ نزدیک می سازند و در نهایت این دندان های کویر خواهد بود که در بدن بشر فرو خواهد رفت که اگر قدر گل ها و زیبایی های طبیعت را ندانی آن روی دیگر سکه را به تو خواهد نمایاند و تو را در گل خواهد نشاند و در هر قدم نیاز به تفکر را احساس می کنم.

 

بعد از معدن مسیر را به سمت نایبند ادامه می دهیم خورشید کم کم دار رخ از کویر بر می دارد و می رود که تا صبحی دیگر در پشت کوه های نایبند مهمان و شاید میزبان برای دیگران باشد تا دوباره با چرخش جرخ نوبت ما شود. حدود ساعت 5 بعد از ظهر در نایبند هستیم خودروها به بنزین گاه رفته تا جان بگیرند و در تنهایی کویر ما را تنها نگذارند. سری به آبگرم دیگ رستم می زنیم بعضی دوستان تنی به آب می زنند و من دوباره به گسل نایبند می اندیشم که راهی از عمق زمین گشوده تا این آب به سطح برسد و گرما بخش تن خسته مسافران باشد. تا فکر و روحشان را گرم نماید و در ادامه راه کویر بیاندیشند به کویر و هبوط بشر در این کویر نظرات در مورد محل توقف متفاوت است سه گزینه داریم اطراق در محل آبگرم ، توقف در خانه سنتی پیرزنی در روستای نایبند و ورود مجدد به کویر و چادر زدن در جنگل عراقی. در نهایت راهی خانه بی بی خدیجه می شویم که در نایبند ساکن است و با لهجه خاص خودش برای مدتی افراد را سرگرم می کند. بزرگان گروه که همه کویردیده و سرد و گرم کویر چشیده هستند بر روی لب تاب مسیر فردا را بررسی می کنند و من در حال خوشه چینی هستم و گاهی ناراضی . بالاخره دوباره سر به کیسه خوابم فرو می برم تا به فعالیت روزانه و فردایی که در عمق کویر پیش رو داریم بیاندیشیم. صبحدم هنوز خورشید ندمیده بیرون هستم تا مبادا طلوعی دیگر را از دست بدهم آنهم طلوعی رو به لوت را…….

 

روز سوم سفر است و من هر لحظه عطش کویر را شعله ورتر می بینم همچون عاشقی که به هزار ترفند معشوقه را به سر قرار کشانده است و نگران است که چه می شود. –ای آفتاب لوتی دشت از میان برآ/ بنگر به تاب و تب این آشیان برآ/ ما را به عشق لوت بدینجا کشانده ای/ مردی کن از بستر این آسمان برآ– صبحدم هنوز آفتاب شعاع هایش را در غلاف دارد و بیرون نکشیده من از درون کیسه بدر آمده و از بالا خانه بی بی خدیجه بیرون می زنم تا طلوعی که از سمت کویر بر کوه نایبند می تابد را از دست ندهم . هوا روشن شده و می توان درختان نخل را دید که قد کشیده اند گویی تلاش می کند که خود را از داخل دره به بالا بکشند تا کویر را ببینند که اینان زیبایی کویر را بهتر از هر کسی درک کرده اند. شاید همین کنجکاوی نخل ها باعث شده اینگونه قد بلند باشند،همانگونه که ما دو روز است به هر آبراهه و تپه ای سرک می کشیم تا راهی به گمستان لوت بیابیم و ردی از شترانی که بار غلات و خرمای خبیص را به قهستان می رساندند ببینیم . بقیه گروه هم کم کم بیرون می آیند گروه مستند ساز دوربین و سه پایه بدست گرفته به جستجوی خورشید صبحدم کویر می روند و من بر دامنه کوه نایبند ایستاده و با خودم می گویم خوش به حال کوه نایبند که هر روز نظاره گر طلوع زیبای لوت است به پایین دست که می نگری سبزه ها به تو امید می دهند که راه در پیش سبز است .

 

در افکار خودم هستم که صدای سوت رنگ پریده لیدر که انگار از کویر ترسیده و صدایش گرفته است به صدا در می آید و تمرکزم را بهم می زند این سوت می گوید گام بردار راه لوت در پیش است و گمستان پیش رو درنگ جایز نیست. –گام بردار ای مسافر راه لوت است پیش رو / لوتیان را عشق می باید نه حرف و گفتگو/ لوت ما لوتی کند هر مرد در ره آمده/ عشق بشناسد ره از بی ره ،غیر این مجو– در گوشه ای سفره صبحانه گسترده شده است و هر که هر چه دارد به میدان می آورد پنیر و حلوا و نان و کماچی که مادر علیرضا بسان کیکی قطعه قطعه کرده است. این صبحانه کویری ما است . و اصلا مهم نیست چیست هر چه هست خوشمزه است و می چسبد. و دوباره راهی می شویم. هما هنگی هایی با پاسگاه نایبند لازم است که بزرگتر ها به همراه لیدر همه اقدامات لازم را انجام می دهند و پاسگاه با دادن تذکرات لازم تلاش می کند همه مسئولیت ها را به گردن ما بیندازد و من با خودم می اندیشم مگر ما کجا می رویم . و از درون می شنوم هیچ مگو هیچ مجو غیر ره پیش مگو به هر صورت راهی می شویم هنوز مسیری را طی نکرده ایم که یکی از خود روها به مشکل می خورد و به تپ تپ می افتد ولی خدا یارمان است علاوه بر اینکه اکثریت اعضای گروه فنی هستند در گروه دوستان مشهدی یک نفر اینکاره هست واقعا اینکاره هست اینو گفتم چون این داستان همینجوری ادامه داشت پس از چند بار شل و سفت کردن پمپ از کار می افتد و باز داستان چند گزینه ای می شود 1- برود تعمیر شود و برگرد 2- بماند و همینگونه ادامه بدهد 3-کلا برگردد .

 

تقریبا هیچکس دوست ندارد که بهمن خان از گروه جدا گردد که اتکا همه حتی لیدر به ایشان است چون علاوه بر تمام سوابق علمی و تجربه بسیار خونسرد و منطقی کار می کند . همین تفکر و بررسی موضوع دوباره ایشان را همسفر ما می کند. اگر چه تا آخر سفر در فاصله های متفاوت بارها و بارها داستان تکرار می شود ولی با وجود مکانیک ماهری مثل حسین آقا هیچ جای نگرانی نبود . مسیر آغاز می گردد که ناگهان نیروی انتظامی ده سلم زنگ می زند و می گوید حتما با کرمان هماهنگ کنید به کرمان زنگ می زنیم هزار جور تهدید می کند و انگار ما اشرار هستیم نمی دانم شاید این داستان ها بخاطر کمبود هماهنگی ها بود ولی گوش شنوایی نیست که همه مفتون کویرند و عاشق هیچ نمی شناسد و با هیچ منطقی سازگاری ندارد. از شروع سفر همه گونه سنگ پیش پای ما آمده است ولی هیچ سنگی آنقدر بزرگ نیست که ما را از راه پیش رو بازدارد. ساعت تقریبا 10 است که باد نرم نرمک شروع می شود و خبر می دهد که خبری در راه است و بدنبال آنرقض ماسه ها آغاز می گردد ، باد بر طبل می کوبد و خاک هابه هیجان آمده در بینهایت لوت شناور می شوند و ما تماشاگرانی امیدواریم که فقط نظاره می کنیم رقص خاک ووچرخش ماسه ها آنقدر زیاد می شود که چیزی جز موج های خاکی را نمی بینم ولی همه چیز برای من در هیجان و زیبایی سفر خلاصه می شود.

 

بعد از مدتی موضوع جدی می شود به گونه ای که باد نرم نرمک به طوفان بدل می شود و پیاده شدن از ماشین سخت و سخت تر می شود ولی هنوز هم هیچکس به چیزی جز ادامه راه فکر نمی کند. باید رفت مقصد بعدی شند علیرضا خان است. شند به مسیل های ماسه ای اطلاق می گردد که با کندن بستر ماسه ای می توان به آب رسید. در کتاب بیابان های ایران نوشته سون هدین سوئدی به وجود آب شیرین در این مکان اشاره شده است و گفته شده است کاروان های قدیم مسیر لوت از آن آب شیرین تهیه می کرده اند این موضوع در روزنامه ها هم منتشر شده است. گروه بدنبال این است که بطور علمی و مستند نرا ثابت کند ، بنابراین تلاش می کند با کندن چاله شاید آبی بدست آورد . در حالیکه گرد و خاک مختصر حالا دیگر به طوفان تبدیل شده و تقریبا سر و کله همه را چفیه پیچ کرده است گروه در حال کندن چاله است. چند نقطه با بیل حفاری می شود ولی نتیجه ای عاید نمی گردد بنابراین دکتر را می بینم که مقداری از ماسه های نمدار را در کیسه ای می ریزد که حداقل اگر لازم شد نمونه ای داشته باشد . و دوباره به راه می افتیم . و باز تجسم آن روز کاروانیان بر ذهنم هجوم می آورد که زمانی این نقطه کویر چه غلغله ای داشته تا مشک ها پر شود و جسم و جان کاروانیان را در این راه دراز یاری کند . آری می توان اینجا را یکی از نقاط استراتژیک راه قهستان به شهداد دانست .

 

طوفان دید را کم کرده است و تقریبا جز موارد ضروری توقفی در کار نیست ولی یکی از خودرو ها که مشکل داشت بصورت دوره ای مشکلش را تکرار می کند ولی هیچ کس مشکلاتش را با وجود مکانیکی متبحر که به محض توقف مشکل را می گفت جدی نمنی گیرد، اگر چه این داستان تا آخرین لحظه به دفعات تکرار شد . چشم به هر سو می چرخانی جز باد و طوفان و خاک بوته های پراکنده و چند خودرو که سکوت دشت را شکسته اند چیزی دیده نمی شود و شاید این طوفان هم اعتراض لوت به شکستن سکوتی است که سالهاست بر تنهایی اش سایه افکنده است . حرکت گروه به اینصورت بود که یک خودرو که لیدر گروه هم در آن مستقر بود به همراه یک بی سیم در جلو و خودروی ما به همراه بی سیم دوم در عقب گروه حرکت می کرد تا کسی جا نماند.

 

تا حدود ساعت 2 اوضاع علیرغم طوفان عادی پیش می رفت که ناگهان احساس شد یکی از خودرو ها که آقای خاتمی به همراه گروهشان و لیدر گروه در آن بود همراه گروه نیست ولی من صدای احمد را شنیدم که می گفت آیا همه خودرو ها در مسیر هستندو نگاه کنجکاو و تیزبین آقای مودی مرا بخود آورد که پس ویتارا کجاست.آری خودروی جلودار نبود و متوجه شدم که لیدر در محلی خودروی خود را عوض کرده و به خودروی دیگری منتقل شده است و نمی دانم چه مدت بعد مسیر آن خودر از ما جدا شده و ولی آنچه مسلم است شدت طوفان و نبود دید کافی باعث می شود که گروه را گم کند و از گروه جدا می گردد و در طوفان کویر از چشم ها پنهان گشته است. حالا در یک کفه رسی قرار داریم و هیچ چاره ای جز توقف نیست. خودرو ها بر فراز تپه ها مستقر می شوند وچراغ ها را روشن می کنند تا شاید ماشین گم شده ما را پیدا کند فایده ای ندارد. دو خودرو ثابت می مانند و دو خودروی دیگر بر فراز تپه های کوچک به شعاع 2 تا 3 کیلومتر به جستجو می پردازند ولی باد و طوفان اجازه دید را نمی دهند و تلاش ها نا موفق می ماند .

 

تلاش می گردد با تلفن ثریا با ایشان تماس گرفته شود و بالاخره موفق می شویم و تماس می گیرم مختصات آنها گرفته می شود و مختصات ما داده می شود و قرار می گردد ایشان به محل ما بیاید و گروه نفس راحتی می کشد ولی زمان بیش از حد انتظار می گذرد و خبری نمی رسد و دیگر امکان برقراری هم میسر نمی شود گروه تصمیم می گیرد به مختصاتی که خوروی جدا افتاده داده است عزیمت نماید و اینگونه می شود دو دستگاه خودرو ثابت می مانند و دو دستگاه عازم می شوند به محل مختصات داده شده مسیر حرکت ایشان را پیدا می کنیم و خودمان را به محل مختصات داده شده می رسانیم مشخص می شود ایشان تصمیم به ملحق شدن به گروه گرفته و دور زده اند ولی دوباره برگشته اند و این سوال در ذهن ما می ماند که چرا؟ لاجرم به محل اولیه برمی گردیم و لحظه تصمیم گیری است از طرفی خورشید هر لحظه می گوید من بیشتر از این یاریگرتان نیستم و از طرفی همه نگران هستیم ارتباطی هم وجود ندارد .

 

روز مان که کامل با طوفان شن و گم شدن همسفران هدر شد حالا چکنیم ولی چگونه می شود بی همسفران برگشت در نهایت با همفکری تصمیم به ادامه مسیر بر روی رد خودروی آنان گرفته می شود نگرانی در چهر ها نمایان است نه از اینکه نگران خودمان باشیم که ما 4 خودرو هستیم و هیچ جای نگرانی نیست نگران یاران جدا مانده هستیم. همه هم عقیده می شویم و دوباره راه کویر را پیش می گیریم نیم ساعتی را خورشید به ما لطف کرده و راه را به ما نشان می دهد ولی با چشمک های طلایی خورشید که حالا به قرمزی می گراید متوجه می شویم خورشید قصد خروج از لوت را دارد تا ما در تاریکی بیشتر از لوت لذت ببریم، ولی نمی داند که با نبود همسفران و باد و طوفان بر دلهره هایمان می افزاید. باز هم جای نگرانی نیست که آسمان خدا پر از ستاره است و من هنوز در جستجوی استاره بخت خویشم ، نمی دانم چند سفر باید راهی کویر شوم تا چشمکش را ببینم ولی دوست دارم همیشه در کویر بدنبالش باشم.

 

بعد از طی مقداری از مسیر از پستی و بلندی های کوچک می گذریم و در حالی که سوز سرما، صدای باد ،تاریکی کویر و همه شرایط شب مبهم و سختی را یاد آوری می کنند وارد محلی می شویم که ندیده عاشقش می شوم و این همان هامادا است مسطح و یکدست با ریگ فرش های زیبا و من بر اساس اطلاعات قبلی می دانم که اینجا در مسیر مستقیم راه شهداد قرار داریم ولی محروم از جستجوی رد مسافران و شترانی که تمام سختی کویر و بار مسافران را بر پشت حمل می کرده اند ولی گام برداشتن در این راه هم خود لذتی دارد. حدود ساعت 8 شب برای دقایقی در محلی توقف می کنیم با رسیدن به مناطق هامادا علی رغم وجود بادی سوزناک گرد و خاک فروکش کرده است و من جرات می کنم دوربینم را از داخل پلاستیک بیرون بکشم و دوباره دوربین به دست می گیرم. یک روز است که بر دلم عقده شده و نتوانسته ام عکسی بگیرم کمی دورتر ایستاده و علی رغم اینکه مدام نگران باتری دوربینم هستم فلاش زده و عکسی می گیرم عکس را که می گیرم احمد آقا می گوید اینجا گمستان لوت است و چه به موقع چون با تمام وجود گمستان را احساس می کنم . آیا آنکه نام گمستان را بر اینجا نهاده است هم همین حس و شرایط را داشته است.

 

تاریکی شب و صدای زوزه باد و سوزی که به درونم می ریزد نام گمستان را چند برابر برایم تداعی می کند –در گمستان سوز و سرما است و احساسی عجیب/ راه را بی همسفر رفتن دوچندان می کند حس غریب– دو عکسی که در گمستان می گیرم هر دو این حس را به خوبی بیان و یادآوری می کند. برای چند دقیقه ای بیشتر نمی توان توقف کرد لاجرم دوباره بر ارابه های سرنوشت می نشینیم و گمستان را می گذاریم به حال خود و من با خودم دلخور، که ای کاش این مسیر را در روز آمده بودیم وبه خودم دلداری می دهم شاید هم اینگونه بهتر شد مفهوم گمستان را بهتر فهمیدم. باز هم بر هامادا خودرو ها را می تازانیم و تنها مسیر نور چراغ ها برایمان حرف ها می زنند ولی تمام مسیر یکنواخت است حدود ساعت 11 شب ناچار به توقف می شویم ولی حتی یک نفر هم در سوز سرمای لوت جرات خروج از ماشین ها را ندارد لاجرم هر کسی در محل ثابت خودش که چیزی مشابه سلول انفرادی است تلاش می کند تا بخوابد. می گویم سلول انفرادی تصور کنید که در کابین عقب پیکاب در حالی که ساک کوچکی هم بر روی پای هر نفر هست چه می شود . شخصا اگر چه به ظاهر شرایط بهتری داشتم ولی از آنجا که فشار سیستم تخلیه مدام به من اخطار می کرد و سرما هم امانم را می برید و می اندیشیدم که امشب چه می شود . به قصد خواب می روم ولی اندیشه ام علیرغم سوز و سرمای کویر در ادامه راه لوت سیر می کند .گاهی احساس می کنم لوت از ما خوشش نیامده و از ما فراری است. من عاشق و تو فراری از من چکنم جان بر کف من، تو دوری از من چکنم از برق تو آتش به تمام هستیم افتاده آتش تو ندیده ای به باغ و خرمن چکنم باید هر طور شده چرتی بزنم که فردا برای جستجوی همسفران و دیدار گندم بریان تازه باشم . لاجرم چشم بر هم می گذارم….

 

صبحگاهان بعد از گذراندن شبی سخت هنوز خورشید خوابیده است که چشم بر سیاهی هامادا می گشایم و به انتظار روی ماهش می نشینم و بر پهن دشتی که تا چشم کار می کند دریغ از ذره ای پستی و بلندی به گرد خویش و جستجوی خویش می چرخم و قرص خورشید آرام و خرامان گام به گام بالا می آید و حالا همگان کم کم پای بر هامادا می گذارند تا بیاندیشیم کجاییم . لیدر می گوید ما در نزدیکی هفت گود هستیم حدود ساعت 7 دوباره استارت ها زده می شود و راهی می شویم . هر بار که خودروی معیوب گروه حکم به توقف می دهد فرصتی است برای من که چشم بر زمین بدوزم و چستچو کنم دانه ها بر زمین آرمیده را و چه زیبایند سنگ های سیلیسی زیبا که به رنگ ها و مدل های متفاوت طبیعت را سنگفرش کرده اند دانه ها یا سیلیس های آمورف ( آگات) هستند و یا بازالت های سیاه . گاهی آنقدر رنگ ها زیبا است که ناخوداگاه دستم به زمین دراز می شود و دانه ها را به آسمان می برم و سوعات سفرم می شوند. سوغاتی از جنس عقیق که از پهن دشت کویر حکایت خواهند کرد.

 

در یکی از توقف های ناخواسته خودروی لیدر از چشم ما دور می شود و حالا ساعت 9 صبح 23 دی ماه 1391 است و دوباره وقتی به ایشان می رسیم سفره ای گسترانده بر پهن دشت لوت شمالی بر دانه های رنگ به رنگ هامادا مشاهده می کنم و چه بهتر از این سفره که 24 ساعت است که سفره ندیده هستیم و شام و نهار برایمان معنی نداشته است. متوجه می شوم که خبر از یاران جدا افتاده رسیده است که در گندم بریان هستند و حالا صبحانه می چسبد . آنهم چه صبحانه ای املتی در عمق لوت . صبحانه را که می خوریم دو ستان مشهدی هوس ویراژ با خودرو ها را دارند و دوستان عکاس هوس عکاسی از این صحنه ها را ، بنابراین تویوتا بر گرد خویش می چرخد و با گرد خاک آن دریچه های دوربین ها باز و بسته می شود و فیلتر دوربین دکتر قربانی این چرخش .

 

دو باره پای در ره می گذاریم حالا دیگر خشم هوا فرو نشسته و ما را بعنوان مهمان قبول کرده و دغدغه همسفران هم با خبر خوش آنها به خیر گذشته است پس چه می ماند جز اندیشه گندم بریان. قبل از اینکه ادامه سفرنامه را بنویسم داخل پرانتز موقعیت زمین شناسی گندم بریان را بازگو می کنم( گندم بریان محلی است که از بالا به شکل ملاقه ای دیده می شود و در سطح زمین منطقه ای تقریبا مسطح سنگ های بازالتی سیاه هستند سنگ هایی که کانی الیوین را مهمان دارند. این سنگ های حاصل فوران چند دهانه آتشفشانی از جمله دهانه آتشفشانی کردوانی و دهانه آتشفشانی محمودی هستند. این دهانه ها به افتخار این بزرگان به نام آنها نامیده شده اند تا به پاس تلاش هایشان نامشان در کویر بماند. دهانه ها دقیقا بر روی گسل نایبند قرار دارند .

 

یکی از نظرات در مورد چگونگی فوران این آتشفشان های جوان که مربوط به کواترنر می باشند این است که در راستای گسل نایبند با ایجا شرایط پلکانی گسل محیطی کششی بوجود آمده و با نازک شدن پوسته زمین در این قسمت گدازه ها بیرون ریخته اند و بر پهن دشت لوت و بر روی لایه های رسی گسترانده شده اند .در مورد انتخاب نام گندم بریان گفته می شود سال ها پیش که مسافران بین قهستان و شهداد بار خود را در این محل بر زمین می گذارند دانه های گندم بر روی سنگ بازالتی سیاه قرار می گیرد بعد از مدتی از شدت گرما بریان می شود و نام گندم بریان بر آن نهاده می شود . مدتی هم به اشتباه شایع شده بود که گندم بریان گرمترین نقطه کره زمین است که بعدا برای چند سال متوالی نقشه ها همتراز گرمایی نشان داد چاله لوت در جنوب لوت یکی از گرمترین نقاط کره زمین است اگر چه با وجود سنگ های سیاه که گرما را جذب می کند و دمای بسیار بالای تابستان لوت گندم بریان یا ریگ سوخته درجه حرارت بالایی را نشان خواهد داد) سفر را ادامه می دهیم و ناگهان از دور دست در میانه دشت قسمت برجسته ای مشاهده می شود و بدون هیچ توضیحی می دانم که اینجا گندم بریان است . در هر بار توقف آثار عابران قبل از ما در عمق کویر را می توان مشاهده نمود .

 

قمقمه ای که چشم بر فراخنای کویر دوخته تا کسی از راه برسد و دوباره یادش کند و بیاد آورد روزگاری که ارج و قربی داشت. در نزدیکی گندم بریان خودرویی را مشاهده می کنیم که احتمالا متعلق به کسانی است که از طریق کویر جابجایی های غیر مجازی داشته اند و به گونه ای دچار قهر شده اند که هر قطعه اش را باید در گوشه ای پیدا کرد . دوستان ابتدا محتاط هستند ولی بعد از دقایقی هر کس در گوشه ای مشغول کنجکاوی و حستجو است. هر کس به گونه ای بر این مهمان ناخوانده کویر می نگرد و من تپه های ماسه ای را می بینم که با حضور این مهمان ناخوانده قدم در حریم هامادا گذاشته اند که هر جا مانعی یابند ماسه ها بر زمین می نشینند تا استراحتی بکنند و از دست باد در امان باشند. حالا گندم بریان در چند صد متری ما است و من در اندیشه که به یکی از آرزوهایم که دیدار گندم بریان است می رسم —گسل درز و شکافی برجهان داد / زمین غرید تکانی بر زمان داد / و ناگه داغ های خفته در دل/ برون آمد و بر دلخسته جان داد/ گدازه رفت هوا و غلطکی زد/ دوبار شور نابی بر زمین داد/ زمین از هرم آتش سوخت اما/ نزد دم و عرق را بر جبین داد/ گدازه سخت شد از نوع بازالت و مردی نام بریان را بدان داد—

 

بر دیواره گندم بریان بالا می روم و شاهد سنگ های سیاهی هستم که بازالت هایی به سن کواتر نر هستند در بعضی قسمت ها بازالت ها آبله رو هستند که بر اثر خروج حباب های هوا از داخل گدازه به اینصورت در آمده اند در دیگرسو آثار شلاق های مدام باد باطعمی از ماسه بر گونه سنگ های سیاه قابل مشاهده است و بادساب ها را می توان مشاهده نمود. هر سو می نگری زیبایی است قطعه های سیاه بازالت در زمینه سفید ماسه ها و خاک ها مناظری زیبا را به تو هدیه می کنند. از نگاه گندم بریان می فهمم که حرف های نگفته زیادی دارد ولی خلوتی می خواهد و زمانی که دل به او سپرد . خلوت که هست ولی دوباره آیینه ای که از داخل خودروها به من اشاره دارد حکم به حرکت می دهد و به خودم دلداری می دهم که به زودی به دیدارت خواهم آمد و باز هم رازهایت را خواهم جست. از گندم بریان دل می کنیم و راهی می شویم در کناره آبراهه ای در حاشیه تختگاه بریان ماسه ها بر روی هم انباشته شده اند و مناظری زیبا از ریپل مارک ها را می توان مشاهده نمود که باتو سخن می گویند و از بازی های باد و ماسه می گویند و تو می اندیشی باد های کویر چقدر استادند در ساختن زیبایی ها. و در انتهای راه به ابتدای کلوت ها می رسیم که هر کس ندیده مجذوب آنها می شود .

 

اگر چه اینجا فقط شروع کلوت ها است ولی زیبایی های آنها تو را به عمق کلوت ها و شهر کلوت دعوت می کند و تو قول می دهی که روزی مهمانشان شوی آنچه بعنوان کلوت ها شناخته می شود در واقع رسوبات رسی و سیلتی دریاچه ای است که سازند لوت نامیده می شود سن پلیوسن و پلیستسن دارند. دو نوع اشکال را می توان بر این کلوت ها مشاهده نمود یکی ساختارهای درونی آنها مانند لایه بندی مورب (cross beding) است که چشمی متخصص تر می خواهد و دیگری اشکال ژئومورفولوژیکی مانند تخت دیو است که بر اثر وزش مداوم باد و ضربه های مداوم ماسه ها بر دامن دیواره ها بوجود آمده اند و با توجه به لایه های سختی که در بالای این لایه ها قرار دارند تشکیل شده اند و در هر سو قابل مشاهده هستند. ارزش یک بوته گیاه در کنار گندم بریان مشخص می گردد که چه سهمی در تثبیت شن و ماسه دارد و من برگرد این بوته می چرخم و دوربینم از همه جهات ثبتش می کند و سروش که شوقم را می بیند می گوید دوربین بهتری بگبر و نمی داند که این دوربین را با چه داستانی گرفته ام و دوربینم تا یک ماه پیش در مشت بسته ام جای می شد و حالا از داشتن این دوربین چقدر خوشحالم. پدیده دیگری که در مسیر ما هرچند در مقیاس کوچک قابل مشاهده بود برخان ها بودند که تقریبا در انتهای مسیر با تابش نور آفتاب که آخرین نفس های روزانه را نثار دشت می کرد مشغول خود نمایی بودند . از دور دکل های مسیر جاده نهبندان شهداد را می بینم و ناگهان چشمم به خودروی ویتارا و مجید خان می افتد که به همرا برادر و دکتر منتظر ما است و من هنوز دنبال سوالم هستم که چرا؟ وی توضیح می دهد که انگار در لابلای امواج سوار بر موبایل ماهواره ای عددی جابجا می شود و علیرغم اینکه آنها می چرخند تا به ما ملحق شوند موقعیتیکه جی پی اس ارائه می دهد قابل قبول نیست .

 

از طرف دیگر موبایل ثریا نیز وقت را مناسب می بیند و از بی جانی می نالد و یاریش را دریغ می دارد و تنها یک راه می ماند که معقول ترین است و آنهم ادامه راه طبق برنامه طراحی شده اولیه است تا در محل گندم بریان که قرارمان بود بهم برسیم . حالا همه شادانند از اینکه سفری پرمخاطره از میان باد و طوفان و گمستان لوت با سلامتی و موفقیت به پایان رسیده است.و اینجا نقطه جدایی از یاران کویر و کویر است . جدایی همیشه سخت است و کویر ارزش یاران و یاری را بهتر بر تو نمایان می سازد . سفر به پایان می رسد و لوت شمالی تسلیم قدم های استوار می گردد . جسم از کویر بر می دارم و و دل در کویر می گذارم به امیدی که روزی دوباره در گوشه ای بهم برسند و دوباره به رویاهای خویش می اندیشم.

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.