معرفی روستای مصر
معرفی روستای مصر – وب سایت مصر
جایی بسیاردورازشهرهای شلوغ، درست نزدیک به مرکز پهنه ی یک میلیون وششصد و چهل و هشت هزار و صد و نود و هشت کیلومتر مربعی ایران و درمیانه ی کویری پهناور، جزیره ای کوچک درمیان شنهای روان به نام روستای مصرواقع است، روستایی که درست مثل خود کویرشگفت است وحیرت انگیز.
هرچند که پهنه ها، بلندی های و پستی های طبیعت سراسر شگفتی است؛ اما شگفتی منحصربه فرد، شگفتی کویر افسونی که تنها باحضورقابل درک است.
نه متن، نه عکس و نه هیچ رسانه ی دیگری حتی نمی تواند رویای کویر را تمام وکمال زنده کند. اما گریزی نیست از پارادوکس نوشتن ازکویر چرا که حضور درکویر هیچ گاه دائمی نیست.
شنهای روان این منطقه که محلی ها باترکیب زیبای فارسی (ماسه بادی) رمل از آن نام میبرند همه چیز این دریاست که برخلاف دریای مرسوم کمترموجودی زنده یا مرده در آن یافت می شود، این ماسه بادیها تادیوار به دیوارچینه های روستا و زمینهای کشاورزی آن پیش آمده اند و درعین لطافت بسیارچونان آب روان،گویی به انتظارنشسته اندتاروستا را هم درنوردند اما مردمان کویر دردل این دریای شن، با توسل به کاریز (قنات) این ابتکار خاص ایرانیان، جزیره ای ساخته اند، بستر نعمت: خرما، انار، صیفی و… شاید هم همین نخلهای استوارند که این سرسبزی را میان این همه بی آبی و داغی به ارمغان آورده اند.
این روستا، واحه ایست در 40 کیلومتری شرق جندق که حضور جهانگردان خارجی در آن، یکی از شیرینترین خاطرات 40 خانوار ساکن در آن است و جندق نیزشهرکویری کوچکی است که درست در میانه ی راه دامغان به نائین و اصفهان قراردارد.
مصر دهکده ایست جدا افتاده از جاده ی اصلی که بیشتر به آوردگاهی می ماند که درآن درختان کهن و راست قامت نخل به همراه سازه های خشتی و بادگیرهای آفتاب خورده اش، مدتهاست مشغول زورآزمایی با تپه های لغزان شن هستند، آباد بومی با نزدیکترین فاصله بامیانه ی ساحلی جنوبی کویرنمک که در نخستین برخورد با معماری خاص روستا و اندک آدمهای آن که به نظر نمی رسد هیچ کدام عجله ای برای رسیدن به مقصد داشته باشند.
روستای مصر با دو روستای بسیار کوچک دیگر به نامهای امیرآباد و فرحزاد دریک خط شمالی– جنوبی به طول حدود 6 کیلومتر واقع شده اند تعداد خانوارهای ساکن در فرحزاد کمتراز انگشتان یک دست است و امیرآباد نیز فقط محلی است برای کشاورزی اهالی مصر. آنجاست که آدمی پی به سخت کوشی مردمان کویرمی برد درامیرآباد بوی باغ ایرانی حس میشود گویی به شمال کشور آمده ای هوایی مطبوع و دلپذیر، خرمن های گندم و جو و در بهار بوی گل سنجد است که توجه آدمی را جلب می کند.
آب کشاورزی و شرب روستا از طریق یک قنات که سرمنشا آن تا روستا نزدیک 25 کیلومتر فاصله دارد، تامین می شود که آب نسبتا شیرین و گوارایی است.
خانه های روستا، مسجد و دبستان آن هم دوطرف خیابان اصلی که آب قنات ازمیانشان می گذرد، قرارگرفته اند.
ورودی روستا دواتاق کوچک مقابل هم قرارگرفته اند که داخل یکی ژنراتور بزرگی است که برق مصر و روستای هم جوار آنرا (فرحزاد) تامین می کند و دیگری تنها مغازه ی روستاست که مجهزبه خط تلفن ثابتی است که ارتباطات مخابراتی ساکنان یا احیانا مسافران را برقرار می کند (ارتباط با تلفن همراه میسرنیست).
برق روستا هم قبلا به دلیل عدم قرارگرفتن درشبکه ی سراسری از 5 صبح تا 10:30 شب متصل بوده وراس ساعت 10:30برق و صدای موتور برق قطع می شده و هم اکنون درتمام طول 24 ساعت برق روستا وصل است البته در فرحزاد سکوت بیشتر از مصر است چون صدای نهیب ژنراتور دیزلی شنیده نمی شود.
شمار اهالی روستا را 170 نفر تخمین می زنند که البته در گذشته این رقم بیشتربوده، اما سیل بزرگی که چند سال پیش رخ داد و سبب ویرانی نیمی از دهکده را فراهم آورد، سبب شده تاروند مهاجر فرستی روستا با شتاب قابل تامل افزایش یابد.
این روستا در 40 کیلومتری شرق جندق و 50 کیلومتری شمال خور از توابع استان اصفهان قراردارد. موقعیت جغرافیایی روستا 34/04 شمالی و 54/47 شرقی می باشد.
و اماجندق شهریست کوچک وقدیمی که تا تهران 650 کیلومتر فاصله دارد. این شهر در 350 کیلومتری شمال شرقی اصفهان قراردارد موقعیت جغرافیایی آن عرض 33:56:23 شمالی و طول آن 54:21:29 شرقی است، ارتفاع آن نیز از سطح آبهای آزاد 1213متر می باشد.
جندق از شمال به کویر بزرگ، ازغرب به کویر ریگ جن و رشته کوههای جندق، از جنوب به بیابانهای اطراف خور و از شرق به حاشیه ی جنوبی دشت کویر محدود می شود.
این شهر در 260 کیلومتری جنوب دامغان است سراسر این 260 کیلومتر هم صرف نظر از چند روستای کوچک ابتدای مسیر، بیابان است و عاری ازدست کاری و خراب کاری بشر در طبیعت.
طبق آخرین سرشماری جمعیت جندق 4000 بوده که اکثرا به دامداری و کشاورزی مشغول اند.
از مهمترین محصولات آن می توان به زعفران، سیر، گندم و جو اشاره کرد البته نانهای شهر جندق را ازیاد نبرید که بسیار لذیذ است.
زبان مردم جندق فارسی است ولی مردم بعضی از روستاها مثل گرمه – اردیب – ایراج و فرخی لهجه ی ویژه ای دارند و در زبانشان واژگان پهلوی بسیار است.
جندق در زمانهای گذشته در مسیر شاهراه ارتباطی کاروان گذر جندق به بیدستان قرار داشته و کاروانهایی که ازسمت جنوب ایران قصد عزیمت به ری و شمال کشور را داشته اند، پیش از عبور از دریای کویر در جندق اتراق می کرده اند. درحال حاضر جندق محور ارتباطی اصفهان، نائین، انارک، جندق، دامغان، مشهد است و مسافرانی که از اصفهان و شهرهای جنوبی ایران قصد عزیمت به مشهد را دارند، از این محور استفاده می کنند.
این شهر کوچک برای خودش موزه ایست تاریخ این شهر به دوران ساسانی بر می گردد در زمانی که انوشیروان دادگر این مکان را به عنوان تبعیدگاهش انتخاب کرده بود قلعه و بارویی ساخته که طی سالیان دراز دور قلعه را خانه هایی محصورکرده است و حالا جندق شهریست دردل کویر.
مردم این شهر اندک زراعتی دارند و درخانه های ساده شان دارقالی برپاست. اینجا شهر شاعریست با نام یغمای جندقی. خانه ی قدیمی این شاعر درقلعه ی جندق واقع است … یغماشاعر عهد قاجار است.
شهر جندق چیزی کمتر از ابیانه ندارد اما از اقبال ابیانه هم نصیب نبرده، که به تهران نزدیک باشد و گوشه نظری به آن شود. همه جای این شهر به خصوص قلعه بافتی قدیمی دارد و حتی بافتی 1500 ساله.
طاقها و رواقهای کوتاهی درکوچه ها دیده می شود و چون در قدیم راهزنها به شهر حمله میکردند درب خانه ها را کوتاه می ساختند، طاقهای کوتاهی در کوچه بنامی کردند تا اسبهای راهزنها وارد خانه ها و حریم حرمت دارشان نشوند.
چاههایی که به قنات وصل می شوند درهمه ی خانه های قلعه وجود دارنداین چاهها به شکل عجیبی ساخته شده اند و برای اینکه راهزنها نتوانند از طریق قنات وارد حیاط خانه ها شوند این چاهها به شکل مارپیچ ساخته شده اند تاآدمی نتواند از آن رد شود.
این شهر پراز اسرار است و افسوس که همه ی بادگیرها، اسرار و حتی مردم این شهر به فراموشی سپرده شده اند…
قلعه ی این شهر جز معدود قلعه هایی است که با گذشت چند صد سال ازعمرآن هنوز مسکونی است این قلعه درشمال جندق واقع است و جنوب آنرا کوچه باغهای پرپیچ و خم با دیوارهای گلی وپرچین های زیبا تشکیل داده اند درضمن این باغها محصولات اندکی ازتوت، زردآلو و گلهای محمدی و نرگس می دهند.
قدمت جندق مسلما به قبل ازاسلام برمی گردد واین از قلعه ی موجود دراین شهر پیداست البته طبق حدیثی معتبردر زمان پیامبر اکرم فرشی تمام ابریشم از جندق بافته شده وخدمت آن حضرت فرستاده شده است که اکنون به نقل این حدیث می پردازم:
"و از معجزات مشهوره عجیبه آن حضرت یکی حدیث بساط است که به حدیث عمامه مشهور است و در بعضی کتب مذکور است ولیکن مختلف منقول شده اما آنچه اهل سنت و جماعه نقل کرده اند و به نظر قاصر رسیده آنکه به طرق مختلفه از انس بن مالک روایت نموده اند که او گفت: اهدی لرسول الله بساط من خندف فقال یا انس ابسط فبسطه ثم قال ادع الشعره فدعوتهم فلما دخلوا امرهم بالجلوس علی البساط ثم دعا علینا فناجاه طویلا ثم رجع علی فجلس علی البساط ثم قال یاریح ضعیناثم قال اتدرون فی ای ارض و مکان انتم قلنالا قال هذا موضع الکهف والرقیم قوموا فسلمواعلی اخوانکم فقمنا فسلمناعلیهم فلم یردواعلینافقام علی فقال السلام علیکم یا معاشر الصدیقین والشهدآء قالوا وعلیک السلام ورحمه الله وبرکاته قال فقلت مابالهم ردواعلیک ولم یردواعلینافقال مابلکم لم تردواعلی اخوانی فقالوا انا نحن معاشرالصدیقین والشهداء لاتکلم بعدالموت الا الانبیاء والاوصیاء ثم قال یاریح احملینافحملتنا یدف بناد فقال یاریح ضعینا فاذا نحن بالحیره قال فقال علی ندرک النبی فی آخررکعته فطوینا واتینا واذاً النبی یقرا فی آخررکعته ام حسبت ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتناعجباً
و ثعلبی نیز که از علمای اهل سنت است همین حدیث را به همین طریق نقل کرده ودر آخرحدیث اوهمین زیادتی هست که فصاروا رقدتهم الی اخرالزمان عندخروج المهدی یسلم علیهم فیحییهم الله عزوجل ثم یرجعون الی رقدتهم فلا یقومون الی یوم القیمه
یعنی انس گفت هدیه آوردند از جهت رسول خدا فرشی ازیک قبیله و به انس گفت آنرا پهن کن گوید که چون آن بساط را گسترانیدیم فرمود آن ده کس را بخوان پس من آنها طلبیدم و چون آمدند امر نمود ایشان را برنشستن برآن بساط پس بخواند علی را و زمانی به او راز گفت پس علی آمد و بر آن بساط قرار گرفت و باد را امر نمود که ما را بردار پس باد ما را برداشت و آن بساط به تندی تمام می رفت تا آنکه به باد گفت ما را برزمین گذار چون برزمین رسیدیم از ما پرسید که هیچ می دانید که درکدام زمین و کدام مکانید شما ما گفتیم نمی دانیم فرمود که این محل کهف و رقیم است و این جائیست که اصحاب کهف خوابیده اند پس برخیزید و برایشان سلام کنید پس ما یک به یک برخواستیم و برایشان سلام کردیم وهیچ یک از ما جواب نشنیدند پس علی برخواست و گفت السلام علیکم یا معاشر الصدیقین و الشهدا پس شنیدیم که یک بارهمه گفتند و علیک السلام ورحمه الله و برکاته
انس گوید پس من گفتم چه بود ایشان را که جواب سلام ما ندادند ورد سلام تو را کردند پس حضرت علی باز متوجه ایشان شده گفت چه بود شمارا که رد سلام بر برادران ما نکردید ایشان در جواب گفتند که ما گروه راستگویان و شهیدانیم و به آن ماموریم که بعد ازمردن حرف نزنیم و تکلم نکنیم مگر با پیغمبری یا وصی پیغمبری و بعداز آن باد را خطاب نمود که ما را بردار باد ما را برداشت و بهمان جلدی و تندی بساط را می برد تا آنکه باد را امر نمود که بساط را برزمین گذار چون برزمین آمدیم خود را در زمین مدینه یافتیم پس علی گفت ما رسول خدا را در آخر رکعت نماز خواهیم یافت پس چون آمدیم دیدیم که رسول خدا در آخر رکعت نماز است و قرائت سوره ی کهف را به اینجا رسانده که ام حسبت ان اصحاب الکهف تا آخرآیه .
و ثلعبی نیز همین حدیث را به همین طریق نقل کرده به این زیادتی که پس اصحاب کهف به حال خود خوابیدند و به همانحال خواهند بود تا آخرالزمان که حضرت مهدی هادی ظهور کنند آن حضرت برایشان سلام کند و حق تعالی ایشان را زنده کند و جواب سلام او را خواهند داد و باز تا روز قیامت خواهند خوابید و چون همه ی خلقان محشور شوند ایشان ازخواب بیدار گشته و به عرصات خواهند آمد.
وایضاازابی جعده مرویست که در بصره حاضرشدم به مجلسی که انس بن مالک نقل این حدیث می نمود دیدم که مردی برخواسته و گفت یا انس و یا صاحب رسول الله این برصی که در تو مشاهده می کنم از چیست و حال آنکه پدر من از رسول خدا نقل می کرد که مومنان به برص و جذام مبتلا نمی شوند پس انس سردر پیش افکنده اشک از چشم او روان شد و بعداز لمحه ی سرد برآورد و گفت دعای بنده ی صالح درحق من مستجاب شده چون این حرف بگفت مردمان همه ازجوانب برخواسته نزد او حاضرشده گفتند یا انس آنچه توگفتی ازبرای مابیان کن انس گفت از این درگذرید فائد نکرد هرچه التماس نمود ابرام بیشتر کردند چون دید که فائده نمی کند گفت برجای خود بنشینید تا بگویم و حدیثی که سبب این برص است بیان کنم چون مردمان به جای خود قرارگرفتند گفت بشنوید و بدانید که به هدیه آوردند از برای رسول خدا بساطی که از ابریشم بود از جانب مشرق از دهی که آنرا جندق گویند.
پس رسول خدا مرا فرستاده حکم کرد که ده تن را طلب نمایم و چون یاران حاضر شدند علی بن ابی طالب را امر فرمود که ایشان را براین بساط بنشان و ببر اصحاب کهف را زیارت نموده بازآی و مرا فرمود که ای انس تونیز برو تا هرچه ببینی مرا از آن خبردهی بعداز آن ملتفت شده به علی و گفت باد را امرکن تا شما را برداشته ببرد پس علی علیه السلام به باد خطاب نموده گفت یا ریح احملینا یعنی ای باد مارا بردار
چون باد بساط را برداشته به هوا برد علی گفت سیرواعلی برکه الله و ما خود را در هوا بسیار می دیدیم و ازمکانی به مکانی می گذشتیم تا آنکه نوبت دیگر باد را گفت یاریح ضعینا یعنی ای باد مارا بگذار درحال برزمین قرارگرفتیم گفت هیچ می دانید که درکدام زمین نشسته اید ما گفتیم خدا و رسول و وصی او بهترمی دانند گفت این مکان اصحاب کهف است برخیزید ای اصحاب رسول خدا تا برایشان سلام کنیم پس با او رفتیم تا به خوابگاه ایشان رسیدیم اول ابی بکر و عمر سلام کردند هیچ کس جواب نداد پس طلحه و زبیر سلام کردند جواب نشنیدند پس عبدالرحمان بن عوف سلام کرد پس باقی اصحاب سلام کردند و هرکدام می گفتند السلام علیکم یا اصحاب الکهف والرقیم پس من پیش رفته گفتم السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اناانس خدم رسول الله یا اصحاب الکهف هیچ یک ازما جواب نشنید پس ازآن علی بن ابی طالب برخواسته و گفت السلام علیکم یا اصحاب الکهف و الرقیم الذین کانوا من آیات الله عجبا پس همه یک بار گفتند و علیک السلام یا وصی رسول الله ورحمه الله و برکاته.
و چون اصحاب را به خاطر می رسید که آیا چرا مارا جواب سلام ندادند و حال آنکه جواب سلام واجب است علی پرسید که آیا اصحاب کهف چرا جواب سلام اصحاب رسول خدا را نگفتید ورد سلام ایشان نکردید باز همه به یک زبان گفتند یا خلیفه رسول الله نافئه آمنوا بربهم وزادهم الله هدی ولیس لنا اذن ان ترد السلام اعلی نبی او و وصی نبی وانت وصی خاتم النبیین وانت سیدالوصیین پس گفت آیا شنیدیدای اصحاب رسول الله همه گفتند بلی یا امیرالمومنین پس گفت برجا و مکان خود قرارگیرید و ما برگشته و هرکسی برروی بساط برجای خود قرارگرفتیم.
پس گفت یاریح احملینا و باد به همان روش مارا به هوا برده سیرمی فرمود تا آنکه آفتاب غروب نمود دیگر باره امر فرمود که یاریح ضعیناپس باد مارا فرود آورد برزمینی که به غیر زعفران و گیاهی که آن را شیح می گویند یعنی درمنه ترکی دیگرچیزی نداشت و آب در آن نبود از هیچ طرف ما گفتیم یا امیرالمومنین وقت نماز رسید و با ما آب نیست که وضوکنیم.
پس آن حضرت برخواست و نگاهی به آن زمین کرده نزدیک به ما سر پایی برزمین زد دیدیم که چشمه ی آبی پیدا شد فرمود اینک آنچه می خواستید و چون نزدیک چشمه رفتیم آبی درنهایت شیرینی و خوشمزگی دیدیم از آن آب خوردیم و وضو ساختیم فرمود که اگر این نمی بود جبرئیل از برای شما از بهشت آب وضو می آورد نماز کردیم و او تا نصف شب به نماز و عبادت مشغول بود پس گفت بر جاهای خود بنشینید که نمازصبح را یا یک رکعت آن نماز را بارسول خدا خواهید دریافت باد باز مارا به هوا برده سیرمی فرمود تا آنکه در وقت نماز صبح به مسجد مدینه رسیدیم و رکعت دوم نماز را رکعت اول گفته نماز را تمام کردیم و چون از تعقیب فارغ شدیم رسول خدا به من التفات نموده فرمود یاانس تو می گویی یا من بگویم آنچه دیدی وشنیدی گفتم یارسول الله حدیث ازدهن شماشیرینتر است پس ابتدا نموده از اول تا آخر آنچه بر ما گذشته بود به نحوی بیان فرمود که گویی با ما بوده است و چون حکایت را تمام کرد فرمود یاانس در وقتی که ابن عم من از تو گواهی طلبد گواهی خواهی داد؟ گفتم بلی یارسول الله و چون آنحضرت رحلت نمود و ابوبکر به قهر و عدوان متولی امر خلافت شد امیرالمومنین حاضر شده در حضور جمعی کثیر گفت ای انس حکایت روز بساط و چشمه ی آب را نقل کن و گواهی که رسول خدا به آن امر فرموده بودبده من گفتم یا علی پیری مرا دریافته و همه چیز را فراموش کرده ام گفت اگر مداهنه نمایی و به خاطر داشته باشی و بعداز آن که پیغمبر فرموده کتمان شهادت کرده باشی حق تعالی سفیدی در روی تو و آتشی در جوف تو و کوری در چشم تو پدیدآرد که پنهان نتوانی داشت ومن از آن مجلس برنخواستم الا به آن سه مرض گرفتار شدم و الحال قادر به روزه ی ماه مبارک رمضان نیستم و طعام درمعده ی من قرارنمی گیرد و به آن حال بود تا بمرد و عجب تر آنکه شنیده شد والعهده علی الراوی که اولاد او نیز مبروص می باشند نعوذ بالله منه." بر گرفته ازکتاب حدیقه الشیعه احمدبن محمد معروف به مقدس اردبیلی
البته درکتب دیگرهم از جندق نوشته اند کتابهایی مثل بر ساحل کویر نمک، تاریخ قومس، سفرنامه ی ناصرخسرو و… که در اینجا به ذکر مطالبی ازکتاب تاریخ قومس تالیف عبدالرفیع حقیقت بسنده می کنم:
در صفحه ی 267 کتاب مذکور اینگونه آمده که قصبه ی جندق(جرمق) یا(گندک) جز بخش خور و بیابانک در 65 کیلومتری شمال باختر خور در مسیر شوسه جندق به انارک واقع است.
چون این قصبه از سمت شمال که به کویر سمنان منتهی می شود اولین آبادی ولایت مذکور می باشد، بنابراین آنرا جندق و بیابانک نامیده اند نه اینکه(بیابانک) نام دهی مخصوص دراین ولایت باشد، بطور کلی لفظ بیابانک به کلیه دهات این منطقه اطلاق می شود مخصوصا بیاضه
قصبه جندق درشمال غربی کویر قومس(مرکزی ایران) واقع است و تا آخرین قسمت بیابانک 25 فرسنگ و تا کویر قومس 6 فرسنگ و تا سمنان از راه کویر چهل فرسنگ فاصله دارد.
این قصبه در جلگه واقع جزء نقاط گرمسیر است، سکنه آن 9550 نفر است ولی بواسطه کم آبی و عدم امکان فعالیت همگانی مردم این قصبه اکثرا جلای زادگاه گفته و در شهرستانهای سمنان، دامغان، یزد، نائین، شاهرود، مشهد و طهران پراکنده می باشند، دین مردم جندق شیخی و شیعه و زبان آنان فارسی و دارای لهجه مخصوص محلی است، آب آن از چشمه و قنات محصول قصبه غلات، پسته، خرما، شغل مردان زراعت صنایع دستی زنان عبا و کرباس بافی، راه شوسه، دبستان دارد درحدود 40 باب دکان و پاسگاه ژاندارمری دارد، دارای معدن سرب می باشد و قبلا استخراج می شده است.
قصبه ی جندق تقریبا دارای 50 مزرعه ی کوچک و بزرگ می باشد در این قصبه زمین نفت دیده می شود که می گویند به نفت سمنان(خوریان) مربوط میشود .
این قصبه محل تولد میرزا ابوالحسن یغمای جندقی شاعر معروف دوره ی قاجاریه است که شرح احوال وی درفصل شاعران قومس در این تالیف بیان خواهد شد.
نظرات بسته شده است.