پنج شاهکار طبیعت در سرزمینی خشک و تفته
سرزمینی اعجابآور و شگفتانگیز، گویی تکهای خشک و تفته از شبه قاره هند در گوشهای از ایران جا مانده است؛
سرزمینی که زیستن را برای آدمی دشوار کرده، اگر حضور انسان آبادانی است، رطوبت نفسگیر هوا و خشکی خاک، مجالی برای مهار زمین باقی نگذاشته است.
اینجا بلوچستان است سرزمینی دور از پایتختِ دود و غبار و همهمه، منطقهای با زیباییهای خاص خود، عرصهای که طبیعت، عامل تعیین کننده است و هیچکس را تاب مقاومت در برابر آن نیست.
چابهار را میتوان یکی از معدود عرصههای مهار شده این دیار دانست، سکونتگاههای انسانی در شعاع 150 کیلومتری از این نقطه تقریباً کم جمعیت پراکندهاند. شاید دریا، کشتی و تجارت سبب شده عدهای چابهار را برای زیستن انتخاب کنند اما بیتردید پرتغالیها به دلایلی دیگر مدتی در این منطقه مستقر شدند و آثار این استقرار را میتوان در قلعه بهجا مانده از آنان در ورودی شهر چابهار مشاهده کرد.
ایجاد منطقه آزاد چابهار گرچه گوشهای از این کالبد سرسختِ طبیعت را با خود همراه کرده اما همچنان طبیعت، حاکم بلامنازع این دیار است. هوایی گرم و شرجی در این شهر- بندر، نفس را در سینه حبس میکند، خیابانها در ساعات میانی روز، کمجمعیت مینمایند، پنداری ساکنانش به نقطهای دیگر کوچ کردهاند.
درِ تمام مغازهها بسته است، با این حال کورسویی از داخل آنها دیده میشود. باز کردن درِ مغازههایِ نورانیتر، خنکیِ وصفناپذیری را به مشتری ارزانی میکند و فروشندگان مغازههایی که درون آنها اندکی تاریکتر است روز را با پنکههای سقفی به انتظار غروب و خنکی سر میکنند.
عدهای این دیار را چهاربهار نامیدهاند با این توجیه که سراسر سال همچون بهار، دلکش است اما فرا رسیدن تابستان واقعیتی دیگر را نمایان میکند.
روستای تیس، در این منطقه خشک، سیمایی متفاوت را به نمایش میگذارد. باغ و نخلستانِ هرچند کوچک در سرزمینیِ که سایه درخت در تابستان کیمیاست از یکسو و تپههایی پر خلل و فرج از سوی دیگر منظرهای چشمنواز را به مسافران ارزانی میکند.
دیدنیهای این سرزمین اما در شهر و ساختمان و هتل لوکس خلاصه نمیشود. زیباییهای جنوب بلوچستان، یعنی طبیعت مثالزدنی آن؛ جنگل حرا در شرق، گلفشان در غرب، دریا در جنوب و گاندو در شمال.
سرخی آب، مینیاتور و حرا
برای رسیدن به خلیج پرآوازه گواتر باید راهی که از چابهار به سمت شرق میرود را دنبال کرد. اندکی پس از عبور از شهر چابهار، برکهای در جنوب جاده نمایان میشود که نوار کوچکی از ماسه آن را از دریا جدا کرده است، برکهای که آب سرخ آن در ساعتهای مختلف روز تغییر میکند.
پرستوی دریایی در بالای این آبگیر کوچک، بال میگشاید و ناگهان در این برکه سرخ شیرجه میرود. اندکی بعد پرستویی صورتی رنگ از آب سر برمیآورد و به سوی دریا پرواز میکند. استوانههایی از نمک در اطراف این برکه چون ستونهایی کوچک از دل ماسه سر برآوردهاند و عدهای نیز دور آن را گونی پیچیدهاند.
تمام چشماندازها در ادامه مسیر خاکی رنگ است و از گونهگونی رنگها در این منطقه اثری نیست. کوههایی با کرم رنگ در سمت چپ جاده تا دور دست ادامه دارد. تودهای عظیم که گویی از کرهای دیگر به این نقطه پرتاب شده است؛ کوههای مینیاتوری را میتوان شاهکار فرسایش نامید.
در این نقطه چهرههای متفاوت و تندیسهای شکسته را، دست هنرمند طبیعت پدید آورده است. با ادامه مسیر به سمت شرق ناگهان کوههای مینیاتوری ناپدید میشوند و پس از عبور از روستای بریس، دشت دو سوی جاده را فرا میگیرد. اندکی بعد در انتهای افق رنگ سبز به چشم میخورد.
در اطراف، گلههای شتر کم تعداد و پراکنده این سو و آن سو به آهستگی گام برمیدارند. جاده کمی به چپ و کمی به راست میپیچد. رودخانهای از زیر آن گذر میکند و به دریای عمان میریزد. رودخانهای حفاظت شده به نام باهوکلات که تنها اثر سازمان حفاظت محیطزیست پیرامون آن یک تابلوی زردرنگ است.
چند کیلومتر دورتر، نقاط سبز به لکهای سبز رنگ بدل میشود؛ اینجا خلیج گواتر است. منطقهای با درختان حرای همیشه سبز و خرچنگهایی سرخ و آسمانی سفید در دوردست، آنجا که دریا به آخر میرسد. رسیدن به این نقطه افسوس مسافران را در پی دارد که چرا امکان اقامت برایشان فراهم نیست و باید این راه طولانی را تا چابهار بازگردند. اما امیدی نیز در دل جوانه میزند: دیدن گلفشان در روز بعد تنها دلخوشی بازگشت است.
حبابهای گِل در آسمان
مسافتی طولانی را باید پیمود تا به یکی از شگفتیهای ایران رسید. از چابهار حدود 120 کیلومتر به سمت غرب را باید طی کرد. میانه راه چادرهایی هر گوشه جدا افتاده از هم، روستایی را تشکیل میدهد که روی نقشه راههای ایران نامی از آنها نیست؛
سکونتگاههایی کم جمعیت با زندگی بدوی. چهرههای کودکان این دیار اما سرشار از لبخند و شادابی است. سراسر جاده درختان کهور پاکستانی دیده میشود؛ آفت سایهگستری که جنوب ایران را فرا گرفته است.
در مسیر، گلههای کم تعداد شتر دیده میشود که گردنهای تابدارشان را بالا و پایین میبرند و دهانشان را مرتب میجنبانند، انگار زیر لب مشغول نجوا هستند. اعداد کیلومترشمار خودرو با سرعت دنبال یکدیگر میدوند تا اینکه روستای کهیر از راه میرسد.
مسیلی از میانه روستا میگذرد و تعداد انگشتشماری گاو و بز پاکستانی در پسکوچههای خاکی رنگ این روستا از مقابل خودرو میگریزند. با ادامه مسیر، روستای کهیر به پایان میرسد و بیابان آغاز میشود با درختان آکاسیا که جلوهای آفریقا گونه به این سرزمین بخشیده است.
تپههای ماسهای تا دوردست سر از زمین برآوردهاند. حدود 40 کیلومتری این روستا، بندر صیادی تنگ قرار گرفته است. صیادان بر روی کوهی از تورهای ماهیگیری لمیدهاند با چهرههایی آفتابسوخته. اندکی دیرجوش بهنظر میرسند اما پس از چند دقیقه صمیمانه با مسافران به گفتوگو مینشینند.
آنها از صید و صیادی میگویند و کمبود امکانات، از لطف و سخاوت دریا و خست انسان. مجال برای گفتوشنود با آنان سخت اندک است و مسیر بازگشت طولانی. چند کیلومتر دورتر از این بندر، دشتی وسیع نمایان میشود در انتهای آن تودهای بزرگ چون کوه رو به آسمان، گردن افراشته است.
زمین، سله بسته و سخت است. باید با دقت بر روی این زمین گام گذاشت، شکافهای آن به نسبت عمیق است. سرریز گدازههایی از گل و گوگرد این زمین را اینچنین سخت کرده است. برای تماشای گلفشان باید از قله روبهرو بالا رفت ؛ قلهای با 40 متر ارتفاع.
در رأس این توده خاکستری رنگ، هر از چند دقیقهای حبابهای گل در آسمان پرتاب میشود با صدایی شکایتگونه، انگار زمین از سر عقدهگشایی تمام ناملایماتی را که تا امروز تحمل کرده از دل بیرون میافکند.
چنین پدیدهای بیشک یکی از بزرگترین جاذبههای گردشگری طبیعی بلوچستان و ایران است که برای توریستهای مشتاق و خسته جز دو آلاچیق هیچ امکانات دیگری فراهم نیست.
گاندو، تمساح ایرانی
تماشای تمساح، جانوری که همیشه در فیلمهای مستند هند، استرالیا و آفریقا در قاب کوچک شیشهای جا گرفته وصفناپذیر است. هر جا که رودخانه باهوکلات و سرباز جریان داشته با مختصری نی و آبگیری کم عمق، زیستگاه گاندو این تمساح پوزه کوتاه ایرانی را شکل داده است.
اما اینک برای تماشای آن باید بیش از 100 کیلومتر از چابهار به سمت شمال فاصله گرفت. روستای درگس را میتوان نقطهای ایدهآل برای تماشای این جانور استثنایی طبیعت ایران بهشمار آورد. خشکسالیهای پیدرپی شمار این جانور را در زیستگاهش به شدت کاهش داده است.
اگر مهر این جانور در دل مردم محلی نبود سالها پیش باید منقرض میشد اما بومیان این ناحیه به درستی میدانند چگونه میتوان در کنار آن با مسالمت زندگی کرد. این منطقه، غربیترین محل پراکنش تمساح در آسیاست. در سایه درختی باید در انتظار گاندو نشست.
این خزنده با هوای گرم، چندان رابطهای ندارد، به مجرد طلوع آفتاب در فصل گرم خود را به آب میزند و چون زیردریایی تنها چشمان خود را از آب بیرون میآورد. اندام کشیده و بزرگ دو تمساح در آن سوی رود دیده میشود با چشمانی بزرگ و تیله مانند. به آهستگی در آب شنا میکنند و هر از گاهی از نظر پنهان میشوند. انتظار فایدهای ندارد حتی فریب گاندو با غذایی آماده نیز بیثمر است، گاندو رخ نمینماید.
زمان حرکت فرا میرسد و باید راه رفته را بازگشت، راهی طولانی و طافتفرسا. لذت تماشای بخشی از ایران تنها داروی تسکینبخشی است که دشواری سفر را به جان هموار میکند.
نظرات بسته شده است.