کویر لوت
افسون کویر کسی را که یکبار مسحورش شده باشد رها نخواهد کرد
مهدی فلاحت پیشه ، عباس عطاپور و جواد مفاخری
زمستان 82
کویرهای ایران را می توان بر اساس ساختار به سه قسمت اصلی:
1. دشت کویر ؛ مشتمل بر منطقه حد فاصل جنوب سمنان و شمال اصفهان شامل ماسه زار ارواح یا ریگ جن و دریاچه نمک شمال کاشان
2. باتلاق بزرگ نمک در غرب خراسان ؛ که احتمالا بزرگترین منطقه خالی از حیات در جهان است و
3. لوت ؛ در جنوب شرقی کشور تقسیم کرد.
در این میان لوت با ویژگیهای بسیار بارز شایسته توجه بیشتری ست.
کویر لوت از شمال به نایبند ، از غرب به بهاباد و شهداد ، از شرق به نهبندان و از جنوب به بم محدود می شود. مساحت این منطقه حدود 30000 کیلومتر مربع است.ناحیه شرقی لوت بزرگترین ماسه زار ایران و احتمالا جهان است. نواحی شمالی و نوار باریکی از غرب دریای ماسه ، کویری مسطح ، با کمترین عوارض طبیعی و در قسمتهای جنوبی آکنده از نمکزار است.ناحیه شرقی در مجاورت شهر شهداد و رشته کوه جفتان – پلوار به عنوان کم ارتفاع ترین منطقه فلات ایران با ارتفاع متوسط 250 متر ، در پست ترین نقطه دارای ارتفاعی معادل یکصد متر است (58.45 طول و 30.30عرض). این منطقه موسوم به شهر لوت بوده و با مساحت تقریبی 6500 کیلومتر مربع بزرگترین عارضه کلوخی دنیاست. کلوتهای موازی در امتداد جنوب شرقی به شمال غربی بسط یافته و ایجاد کوچه هایی به طول 160 کیلومتر و عرض 200 تا 500 متر نموده اند. دکتر آلفونس گابریل در کتاب عبور از صحاری ایران می تویسد:
“ تعداد محققانی که به چاله خبیص ( شهداد) در لوت قدم گذارده اند بسیار اندک است، اما آنهایی که به آنجا راه یافته اند اتفاق نظر دارند که وحشتناکترین کویر دنیا در اینجا قرار گرفته است . بخشی از کره زمین که هرگونه زندگی در آن به لعنت ابدی گرفتار شده و تنها زیر و رو شدن وحشتناک طبیعت می تواند زندگی را به آن باز گرداند.” وی در هنگام عبور از نوار شمالی کلوتها در مسیر خبیص به نهبندان وقتی به این منطقه می رسد می نویسد:
“ زوزه باد در سکوت ترسناک و خفقان آور لوت که درخشان و بی انتها از هر سو بسط می یافت تنها صدایی بود که به گوش می رسید . هیچکس نمی داند شکل کویر در جنوب منطقه ای که ما در آن راه می پیمودیم چگونه است، کسی این سرزمین مرگ و نیستی را ندیده و جرات جستجو در آن را نیافته است”.
ولی
حقیقت چیز دیگری ست.
گزارش ذیل سعی در شرح دو برنامه بازدید از منطقه کلوتها دارد.
عشق به کویر آتش زیر خاکستری بود که دوباره در درونمان شعله افروخته بود ، خواندن کتاب عبور از صحاری ایران نیز تاثیر بسزایی در تشدید علاقمندی و تحریک ما در اجرای برنامه ای در لوت داشت . نوروز 81 به همراه هشت نفر از دوستان ، در قالب گروه کوهنوردی دانشگاه صنعتی شریف به قصد نفوذ به لوت به کرمان و از آنجا به شهداد رفتیم . با نیسان یکی از مردم بسیار مهربان و مهمان نواز شهداد عازم گوشه شمال غربی کلوتها شدیم . پس از عبور از ریگ پنج انگشت به منطقه باغ اسد رسیدیم (57.50 طول و 30.51 عرض).از اینجا شروع به نفوذ به لوت کردیم . مشکل اصلی گرمای هوا و مصرف زیاد آب بود .برای هر نفر 2.5 لیتر آب در هر روز به همراه داشتیم . پس از طی حدود پنج کیلومتر در امتداد غرب ، مسیر را به سمت جنوب غربی و درون کوچه ها ادامه دادیم و وارد کلوتهای موازی شدیم . به دلیل گرمای شدید هوا در ساعات میانی روز امکان راهپیمایی وجود نداشت ، ساعات ابتدایی صبح و انتهایی روز تنها زمان ممکن برای حرکت در لوت بود.شب اول را در میان کلوتها مانده و فردای آنروز به حرکت ادامه دادیم ، در نیمه روز به آخرین نقطه نفوذ رسیدیم و پس از آن همان مسیر را در آنروز و فردای آن بازگشتیم . تجربه قابل قبولی بود . حقیقت این بود که برای بازدید از منطقه کوچکی از کلوتها می بایست دست کم یکصد کیلومتر راه طی می شد و برای بازدید و نفوذ قابل قبول به لوت شامل گذر از یکی از کوچه های کلوتها ، نفوذ به منطقه حد فاصل دریای ماسه و کلوتها ، حرکت به سمت ساحل غربی دریای ماسه و برگشت از نوار شمالی کلوتها می بایست حدود پانصد کیلومتر طی می شد . باید دنبال راه دیگری می گشتیم .با توجه به ساختار زمین هایی که دیده بودیم بهترین وسیله موتورسیکلت بود . مقدمات برنامه و یافتن همراه در سال 81 میسر نشد . زمستان 82 زمان مناسبی بود . موتورهای تهیه شده از نوع YAMAHA DT 125 بود.
یکشنبه 19/11/82:
موتورها را بوسیله یک موسسه باربری به کرمان فرستاده و خودمان بعد از ظهر با قطار عازم کرمان شدیم.
دوشنبه 20/11/82 :
پس از دریافت موتورها در کرمان و رفع مشکلی که برای یکی از آنها پیش آمده بود به شهداد رفتیم . مجددا برای تعمیر موتور مزبور به تعمیرگاه مراجعه کرده و پس از آن به کمک پرسنل محترم نیروی انتظامی شهداد در محلی استقرار یافتیم .
سه شنبه 21/11/82 :
صبح از جاده ای که از شهداد به سمت شمال شرق ادامه می یابد و از کنار قلعه عظیم ده سیف می گذرد حرکت را آغاز کردیم . پس از شفیع آباد زمین به ناگهان از هرگونه پوشش گیاهی و عارضه طبیعی خالی می شود . لوت خود را نمایان ساخته است . سمت راستمان شهر لوت در فاصله ای نه چندان دور جلوه می کند . کلوتهای کوچک و بزرگ به موازات هم ما را به خود می خوانند . در ادامه مسیر جاده از میان منطقه ای موسوم به ریگ پنج انگشت می گذرد . در اینجا راه ارتباطی شهداد به نایبند گوشه شمال غربی کلوتها را می برد . مناظر بسیار جذاب کلوتها از اینجا آغاز می شود .اینجا به بقایای شهری می ماند با برج و بارو و کوچه و خانه های خراب . ذهن موقعیتی خواهد یافت تا هر کلوت را به شکلی تشبیه کند . خیال به پرواز در می آید ، طرحها ساخته می شوند ، شکلها ایجاد می گردند ، کلوتها با انسان حرف می زنند ، آرامت می کنند ، مسحور می شوی ، به هیجانت می آورند . این منحصر به فردترین عارضه خاکی – نمکی – ماسه ای جهان که مجموعه ای بسیار عظیم و نادر از کلوتهاست چه تنهاست ، چه مظلوم است ، با تمام تمایلی که برای نشان دادن ظاهر خشن و خوفناک از خود دارد بسیار دلفریب است ، دوست داشتنی است ، مهربان است . تو را به خلوتترین حریم طبیعت دعوت می کند . به هیچ وجه وحشتی را که گابریل می گوید در وجودت ایجاد نمی کند . نباید از او طراوت و شادی رنگ و بوی خواست. باید ادامه داد ، اینجا هنوز آستانه است ، باید به اندرونی قدم گذارد .
تا باغ اسد می رویم . نمکزاری مانند دریایی متلاطم که امواج آن به خروش آمده اند. از نقطه (57.51 طول و 30.51 عرض و 274 ارتفاع) به خلوت کلوتها می رویم . اولین ورودت به اینجا را هیچوقت فراموش نمی کنی . احساست احساسی آشناست.شبیه آن است که اولین با پای دیوار علم داشته ای ، هنگام مشاهده تنوره ی انتهایی یال سخت داشته ای ، موقع رسیدن به دیواره یخار داشته ای ، همان احساسی که با ورود به تونل برزخ قوری قلعه بوجود می آید ، شبیه همان است که وقتی صدای برخورد امواج سپیدرود را در چند متری جلوی خودت زیر پل رودبار می شنوی داری ، با این تفاوت که اینجا نهایت است ، دماوند نیست ، K2 است ، ال کاپیتان است و به ما تعلق دارد . شور ایجاد می کند ، هیجان می سازد ، حرارت تولید می کند ، ضربان قلبت افزایش می یابد ، امکان ندارد بتوانی نشاط و هیجانت را مخفی کنی و چرا مخفی کنی ، انتظار زجرت می دهد ، باید پیش رفت کویر برایت آغوش گشوده است.
چه وسیله مناسبی انتخاب کرده ایم ، سرعتمان با دفعه قبل قابل مقایسه نیست ، هر چند موجهای ماسه ای که به تعداد زیاد و فاصله کم بوسیله باد در جهت شرقی غربی ایجاد شده اند حرکت را مشکل می کنند ولی مسافتی که در سفر قبلی طی دو ساعت راهپیمایی طی شده بود در عرض ده دقیقه پشت سر گذاشته شد . کنار کلوت پاسارگاد هستیم . برای کلوتها اسم می گذاریم . این واقعا پاسارگاد بود ، آن دیگری چقدر شبیه لوکوموتیو است ، آن یکی خود گنبد کاووس است . بعضی ها را از قبل می شناختیم. درون بعضی از کلوتها بلورهای عظیم نمک بوضوح قابل رویت است.
وارد کوچه ای روی نقطه (57.53 طول و 30.50 عرض و 277 ارتفاع) می شویم . هر چه جلو می رویم مناظر زیباتر می شود و نفوذ سخت تر . ماسه ها نرم تر شده اند و چرخهای موتور درون آنها فرو می رود . آب و بنزین درون خورجین ها و وسائل دیگر در کوله پشتی هاست.بر خلاف انتظار سرعتمان زیاد نیست و فیلمبرداری و عکاسی نیز به شدت وقتمان را می گیرد ، هفت حلقه فیلم 36 تایی به همراه داریم . خیلی زود می فهمیم که در گرفتن عکس باید خساست زیادی نشان دهیم ولی مگر می شود از ثبت تصاویر زیبای این شهر خیالی چشمپوشی کرد . با غروب آفتاب چادر را برای شب مانی آماده می کنیم.
هوا گرمتر از چیزی است که فکر می کردیم ، با وجود چادر شاید به کیسه خواب هم نیازی نبود . با خاموش شدن موتورها سکوتی اعجاب انگیز همه جا را فرا می گیرد .حتی باد نمی وزد . اکنون می توانیم بپذیریم که درون کلوتهاییم ، با لوت یکی شده ایم ، غریبه نیستیم ، کویر ما را در آرامش خود شریک ساخته است ، آرزویمان این است که مزاحمش نباشیم . حالا می فهمم که چرا عرب به بیابان مفازه می گوید . مفازه از مصدر فوز به معنای رستگاری ست . جبار در آسمان می درخشد . از ماهواره های GPS ی که از بالای سرمان می گذرند تشکر می کنیم.
و امشب چه شوری در سر دارم.
چهارشنبه 22/11/82 :
وسائل را می گذاریم برای ادامه حرکت لازم است که موتورها سبک شوند ، پیش می رویم ، کلوتها کم کم تغییر شکل می دهند ، هر چه به سمت جنوب شرقی پیش می رویم از بریدگی کلوتها کاسته شده و تپه های موازی جایگزین آنها می شوند . آخرین نقطه ثبت شده دارای (57.57 طول و 30.42 عرض و 342 ارتفاع) است . در هر توقف سعی می کنیم روی کلوتها رفته و مناظر اطراف را ببینیم . از شرق ، جنوب و شمال تا چشم کار می کند ، کران تا کران کلوت ست و کلوت و ماسه . عجز را در ذره ذره وجودمان به روشنی حس می کنیم . نباید به خراب شدن موتورها فکر کرد.
بسیار عجیب است آثاری از بقایای پرنده ای می بینیم که احتمالا توسط روباهی خورده شده است. فاصله هوایی این نقطه تا اولین آب و گیاه دست کم 30 کیلومتر است. امکان ادامه دادن مسیر وجود ندارد ، به دلیل نرم شدن ماسه ها به موتورها فشار زیادی می آید و ما هیچکدام سر رشته ای از مکانیک نداریم . امکان برگرداندن موتور خراب منتفی و در امکان برگشتن خودمان هم تردید وجود دارد . طی کوتاهترین فاصله مستلزم گذشتن از عرض کوچه هاست و غیر عملی . به سمت شمال ادامه می دهیم با پایین رفتن خورشید نور سرخی روی کلوتها را می گیرد . خیال انگیز ترین غروبی که می شود تصور کرد . زمان برای عکاسی از این مناسب تر نمی شود . باید قبلا محلی را که می بایست در هنگام غروب در آن بودیم شناسایی کرده و در آنجا حاضر می شدیم . همیشه مواردی که در برنامه ریزی ها از قلم افتاده اند وجود دارد.
باز شب و ما و سکوت و کویر.
باز هم متعجب می شویم در اینجا یک سوسک سیاه بیابانی سر سفره شاممان حاضر می شود با اینکه به لحاظ تئوری وجود حیات در این نقطه ممکن نیست .در سفر قبلی نیز یک نمونه از این سوسکها را در کنار کلوت شتر و در مجاورت وسائل و اسلحه مرد و جهاز شتری که تقریبا در حال مدفون شدن زیر ماسه ها بود دیده بودیم. فاصله هوایی این نقطه از اولین گیاه و آب دست کم 45 کیلومتر است.
با طنین صدای استاد به خواب می رویم:
دلا خون شو خون بار ، بر کوه و دشت و هامون ببار …
پنجشنبه 23/11/82 :
وسائل را پس از کمی بازگشت در نوار شمالی کلوتها که متشکل از کلوتهای گسسته ایست که در آن حرکت در تمام جهات ممکن است می گذاریم و به ادامه مسیر در یکی دیگر از کوچه ها می پردازیم . این یکی روی خطی است که در امتداد کوچه ها از نقطه (57.55 طول و 30.47 عرض و 253 ارتفاع) می گذرد . عجب کوچه ایست . گویی ماسه های آن برای موتور سواری و اتومبیل رانی آفریده شده است .سرعتمان در بعضی از نقاط آن تا یکصد کیلومتر در ساعت می رسد . اگر از ابتدا این کوچه را یافته بودیم قطعا می توانستیم کار دست خودمان بدهیم . تا حد امکان در این کوچه نفوذ می کنیم ولی به هر حال وقت محدود است و باید باز گردیم . در بازگشت سری هم به رود شور می زنیم . جاده در دست احداث شهداد به نهبندان از این نقطه (57.54 طول و 30.59 عرض و 268 ارتفاع) حدود 25 کیلومتر به سمت شرق پیش رفته است.
در بازگشت برای آخرین بار می ایستیم و نگاهی دوباره به کلوتهای ریگ پنج انگشت انداخته و لوت این زیبای محزون و غریب را به امید دیدار مجدد وداع می گوییم .
جمعه 24/11/82 :
از شهداد به کرمان آمدیم و لی متاسفانه نتوانستیم موتورها را به تهران بفرستیم.
شنبه 25/11/82 :
موتورها را فرستاده و خودمان هم راهی تهران شدیم.
نظرات بسته شده است.